سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

تنهایی ارغوان

در خلوت بامدادی باران
بیداری روشن خروس صبح
 خواب خوش قریه را سلامی داد
 در جنگل بی کرانه مرغی خواند
 با نغمه ی خرد روشنی
 پرشور
 تنهایی ارغوان چه شیرین است
بر یال گریوه های دشت دور. 

 

" دکتر شفیعی کدکنی "  

 

 

پدر...مادر...ما متهمیم!

 گزیده ی سخنرانی زیبای "پدر مادر ما متهمیم"  از" دکتر علی شریعتی" 


 

 

ای پدر و ای مادر من!
...
دین تو عبارت است از یک نیرویی که ترا از دنیا . از پیش از مرگ غافل میکند و همه دلهره
و وسواس و ترس و کوشش و مسولیت و تلاش ترامتوجه مرگ و بعد از مرگ میکندو من بعنوان جوان امروز روشنفکر امروزتحصیل کرده امروزبه پیش از مرگ کار دارم و دین تو هیچ سخنی در باره پیش از مرگ به من نگفته به تو نگفته تو هم نمیدانی...
تو می گویی:این عقاید و اعمال دینی من به این درد می خورد که جواب نکیرو منکر را بدهم وقتی سرم را در گور بر خشت و خاک لحد گذاشتم در انجا فوایدش روشن میشود....
تو دین "نه" به من دادی...این است: نرو نکن نبین نگو نفهم احساس نکن ننویس نخوان نه نه نه ...!
اینها همه اش "نه" شد من به دنبال دین "آری" هستم که به من نشان بدهد که چه بکن چه بخوان و چه بفهم!به قول یکی از نویسندگان : وای به حال دینی که "نه "در ان بیشتر است ! و از تو یک "اری" نشنیدم!
پدر مادر !نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثر اخلاقی و اصلاح عملی که صبح و ظهر و شب انجام میدهی  اما نه معانی الفاظ و ارکانش را میدانی نه فلسفه حقیقت و هدف اساسی اش را می فهمی...تمامی نتیجه کار تو و آثار نماز تواین است که پشت تو قوز در اورد و پیشانی صافت پینه بست و فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوا را ندارم!
اما حج!
در مکه این همه وسواش داشتی برای اینکه در موقع طواف نوک شانه چپت با خانه کعبه دقیقا موازی باشد اگر یک میلیمتر انحراف پیدا کند همه چیز باطل می شود..... همیشه و همه جا تمام هوش و حواست سر همین فرمالیته های تکنولوژیک بود هزار تا سوال کردی که "چه جور؟" یکبار نپرسیدی " چرا؟"
یکی از همسفر های من ....کتابی را از همان که مخلوطی ار مناسک و دعا و زیارت نامه و غیره گشوده بود و آن چه را به سعی مربوط بود میخواند...پرسیدم چه نوشته گفت نوشته است "در سعی چهارم روی پله چهارم صفا اگه بایستی این ورد را بخوانی پولدار میشوی!"خجالت کشیدم...تو ای اقای نویسنده این کتاب"عالم" خودت واقعا از هیچکس پول نمیگیری ...فقط سالی یک بار روی همان پله چهارم کوه صفا
می ایستی و این را می خوانی و پولدار میشوی؟!.....آخر تو که مینویسی مثلا فلان وردرا اگر در زیرناودان طلای کعبه بخوانی دشمنت ناگهان سوسک می شود!..و فلان سوره قران درد و مرض بیمارت را شفا می دهد افراد به دستور تو به خیال دستور دین
می خوانند و اثر نمی بینند و از اصل دین عقیده شان برمی گردد  و اصل کعبه و دعا و قران را بی اثر می پندارند
من میدانم از این طریق پول به دست نمی اید میدانم که دین تورا و امثال تو را وادار می کند که یا زندگی و پول را تحقیر کنید و ستایشگر فقر باشید و انرا فقر بشمارید که پیغمبر گفته "الفقر فخری!و یا شما را دعوت می کند که برای پول دار شدن و سعادت و بر خورداری مادی و خیر و برکت ورد بخوانید و یا انرا با عجز و التماس و گریه و زاری از ضریح امام ها و امام زاده هایتان بخواهید!
و من میبینم که در همان حال ثروت تورا و منابع تو را و جامعه تو را و همه دنیای اسلامی ترا میبرند!...چه می گویم؟اصلا سرت به خودت بند است که خبر نداری که چه خبر است؟
اما من که یک میدانم که راه پولدارشدن خودم و جامعه ام این است که پولی را که داریم نگه داریم و ثروت خودمان را از دست دشمن بگیریم و برای پولدار شدن علم تکنیک و تجهیز اندیشه و شعور و کار منطقی لازم است.

و.....................

 ...............

 


  دانلود فایل صوتی پدر مادر ما متهمیم  سخنرانی دکتر شریعتی 

 

  

 

 

 

 

 

 

نماز

 باغ بود و دره چشم انداز پر مهتاب
ذاتها با سایه های خود هم اندازه
خیره در آفاق و اسرار عزیز شب
چشم من بیدار و چشم عالمی در خواب
نه صدایی جز صدای رازهای شب
و آب و نرمهای نسیم و جیرجیرکها
پاسداران حریم خفتگان باغ
و صدای حیرت بیدار من من مست بودم ، مست
خاستم از جا
سوی جو رفتم ، چه می آمد
آب
یا نه ، چه می رفت ، هم زانسان که حافظ گفت ، عمر تو
با گروهی شرم و بی خویشی وضو کردم
مست بودم ، مست سرنشناس ، پا نشناس ، اما لحظه ی پاک و عزیزی بود
برگکی کندم
از نهال گردوی نزدیک
و نگاهم رفته تا بس دور
شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده
قبله ، گو هر سو که خواهی باش
با تو دارد گفت و گو شوریده ی مستی
 مستم و دانم که هستم من
ای همه هستی ز تو ، ایا تو هم هستی ؟ 

 

 

"مهدی اخوان ثالث" از مجموعه ی "از این اوستا"

  

من غلام قمرم

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگوسخن رنج مگو جز سخن گنج مگودوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفتگفتم ای عشق من از چیز دگر می​ترسممن به گوش تو سخن​های نهان خواهم گفتقمری جان صفتی در ره دل پیدا شدگفتم ای دل چه مه​ست این دل اشارت می​کردگفتم این روی فرشته​ست عجب یا بشر استگفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شدای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیالگفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست

پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگوور از این بی​خبری رنج مبر هیچ مگوآمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگوگفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگوسر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگودر ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگوکه نه اندازه توست این بگذر هیچ مگوگفت این غیر فرشته​ست و بشر هیچ مگوگفت می​باش چنین زیر و زبر هیچ مگوخیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگوگفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو 

 

دانلود با صدای مخملین علیرضا قربانی  

 

یک پیشنهاد خوب

دوستان گرامی و بزرگوار  

 

دوستی عزیز و فرهیخته در بلاگ خویش مجموعه ای کم نظیر از کتابهای صوتی که یافتن آنها برای چون منی بسیار مشکل است پدید آورده اند. 

 

پیشنهاد می کنم حتما به این بلاگ بروید و کتابها را دانلود کنید.


 

 کسانی که وقت کافی یا شرایط مناسب برای خواندن مستقیم کتاب ندارند می توانند از کتاب های صوتی موجود در این سایت استفاده کرده و هنگام استراحت، هنگام سفر با اتومبیل، اتوبوس، مترو، هنگام انتظار و حتی پیش از خواب به این فایل های صوتی گوش کنند!
فرمت تمام فایل های صوتی MP3 می باشد و می توان این فایل ها را در کامپیوتر، MP3 Player و تمام موبایل هایی که قابلیت پخش فایل های MP3 دارند اجرا کرد.
سرور دانلود اکثر فایل ها 4Shared می باشد و برای سهولت در دانلود به صورت RAR دسته بندی شده اند. برای خارج کردن فایل ها از حالت RAR می توانید از نرم افزار winRAR یا سایر نرم افزار های مناسب استفاده کنید. (نرم افزار winRAR را می توانید از لینک های موجود در سایت دانلود کنید) 

 

آدرس بلاگ :دانلود رایگان کتابهای صوتی 

 

 

حتما دانلود کنید و نهایت استفاده را ببرید 

 

امیدوارم آن لذتی را که من بردم شما نازنینان هم ببرید. 

 

دوستدار شما: باران

دمی با یار غارم حضرت حافظ


عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت 

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت  

 

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش 

 هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت  

 

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست 

همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت  

 

سر تسلیم من و خشت در میکده​ ها 

مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت 

 

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل 

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت 

 

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس 

پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت 

 

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی 

یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت

 

 

ایران و زن

به ایران

از درون کلبه خسته دوران باز خواهم کرد آخرین کتاب تاریخ را و هم نوا با باتگ

اهورایی ات سرود هستی بخش جاودانگی ات را زمزمه خواهم کرد . ای کهن بوم و بر

ای ایران - فانوس های شکسته ی ما سوسوی فردای هجران تو خواهد بود . مادر من

ای وطن بهارت زیباترین - خزانت آهنگین و زمستانت همچون کرسی های مادر بزرگ

گرم و سوزان و فصل تموزت همچون مردم خوزستان گرم و گرم و گرم باد

 

 ***

 

زن

بوسه بر جای انگشتان وحشیانه ی مردت می زنم . دست در دست ظریف مهربانت می گذارم و هم صدا با گریه های شبانه ات می شوم . زیبایی ات دو چندان و حق زیستنت به نیم . دیر گاهی است که تنهایی .

خوب می دانم . در پشت پرده های حجاب مدفون شده ای . به خود ای زن. زن باش که مردی از میان رفته است. 

 

از بلاگ حکایت به شرط چاقو 

دوست عزیزم عبدو 

صداقت تو

 با دستهای عاشق جنگل
 خواب را به دیدار
 سبزینه ها بردم
 هزار ستاره درخشید
 در رواق
 خون و گل و شفق
و صداقت تو
 با گلبانگ مناره پیر
 در طبق قضاوت
 به خون داوود نشست و
 نکیسا
 نفرین فارابی را
 زنان بادیه با دف زدند و خواندند
 که خواجه کی ز در اید ؟
 تا چنگ باربد
 در لهیب آتش قهرت سوزد
زبان پرجلال حافظ را
 در بادیه بریدند
 که جلاج بر سر دار
 غزل پرشکوه حافظ بود
 و عین القضات
 سماع عارفانه شمس
 که شمس ملحد بود
 بر سر بازار
 رقصی چنان آرزو می کرد
 که نور
 در میدان
 زلف و باده و چنگ


 ؛؛  پرویز ابوالفتحی؛؛

یَسنا، هات ۴۷




۱
بی‌شک او که مسلح به اندیشه‌های ستوده است،
تواناترین است.
رسایی و جاودانگی‌اش بادا ...
که جهان به نام همینان آباد است.


۲
او را عزیز خطاب خواهیم کرد،
او را که موی در شکنجه‌سرای جهان، سپید می‌کند،
او را که هیچ شبی بی‌یاد محرومان نمی‌خسبید،
او را که هیچ بامدادی بی‌خاطرِ عزیزانش
پلک از پلک نمی‌لرزاند.


۳
اما عزیز تویی!
کسی که از برای ما رسومِ رهایی بیافرید،
و از برای آیندگان
خورشیدی بر تارک این شیوه‌ها چرخاند،
پس تو آرام بخواب
که ما نیز آرامش را بر شب‌طلبان
حرام خواهیم کرد.


۴
از قول خویش،
آن دروغ‌پرستان واپس‌رونده نیز
سرپیچیدند،
اینجا کسی به راستی‌پست مهربانی نمی‌کند،
راستی‌پرست کسی‌ست که به کم تواناست،
و ما بی هیچ عجبی ... بدخواه شب‌پرستانیم.


۵
آن سال‌ها را به یاد آر!
آن سال‌ها که به راستی درآمدیم و دریا شدیم،
اما او که هنوز هم دروغ‌زن است
دیر یا زود به رسوایی درخواهد گریخت.


۶
و ما
پاداش و کیفر هر دو جناح را
بجای می‌آوریم،
آنان که نیکانند ...
خوشا،
و آنان که به زشتی درآمده‌اند ...
تا ببینیم!!
چه کسان‌اند بسیارانی که خواستار گرایشند
اما به تردید خویش
فرسوده می‌شوند.  

 

از بازسرایی های "سید علی صالحی" 

مجموعه ی "زرتشت و ترانه های روشنایی" 

 

من خسته ام

درکوچه های کور فلک
در پستوی ستاره های نزدیک
در پشت سنگ های پر از زالو
دنبال نور وکمی هم حیات می گردم

آواره و پیاده
در لابلای لجنزار اعتقاد
کورانه، نه در شب تاریک
در اوج آسمان و سماوات
دنبال نور وکمی هم حیات می گردم

سالی به عمر خویش
که، میلیارد می رسد
با باد روزگار چه دویدم
سراغ گمانه ها
اما چه سود که، او رفته دورتر
در پستوی خیال خود
دنبال نور وکمی هم حیات می گردم

من خسته ام
من را بیاب
تا دست دوستی
برسانم به سرنوشت
در حالزار خویش
دنبال نور وکمی هم حیات می گردم 

 

؛؛علی حاکمی؛؛