باغ بود و دره چشم انداز پر مهتاب
ذاتها با سایه های خود هم اندازه
خیره در آفاق و اسرار عزیز شب
چشم من بیدار و چشم عالمی در خواب
نه صدایی جز صدای رازهای شب
و آب و نرمهای نسیم و جیرجیرکها
پاسداران حریم خفتگان باغ
و صدای حیرت بیدار من من مست بودم ، مست
خاستم از جا
سوی جو رفتم ، چه می آمد
آب
یا نه ، چه می رفت ، هم زانسان که حافظ گفت ، عمر تو
با گروهی شرم و بی خویشی وضو کردم
مست بودم ، مست سرنشناس ، پا نشناس ، اما لحظه ی پاک و عزیزی بود
برگکی کندم
از نهال گردوی نزدیک
و نگاهم رفته تا بس دور
شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده
قبله ، گو هر سو که خواهی باش
با تو دارد گفت و گو شوریده ی مستی
مستم و دانم که هستم من
ای همه هستی ز تو ، ایا تو هم هستی ؟
"مهدی اخوان ثالث" از مجموعه ی "از این اوستا"
سلام به باران
وبلاگت خیلی زیبا و شاعرانه شده !
ارادتت به شعرو ادب ستودنیست !
سرت سبز و سلامت
درود و بدرود
در آنچه برای من اتفاق می افتد خیری نهفته است
در زندگی همیشه رخدادها مطابق تصور من نیست
لیکن من به روند زندگی اعتماد دارم که از من حمایت می کند و عالی ترین خیر و صلاحم را به من هدیه می کند
دری بسته شود درهایی گشوده می شوند