سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

آشفته بازار


دلم تنگ است
دلم می سوزد از باغی که می سوزد
نه دیداری
نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته می دارد
چنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیم
به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست
عجب فرسوده دیواریست دنیا
چه رنجی از محبت ها کشیدیم
برهنه پا به تیغستان دویدیم
نگاهی آشنا در این همه چشم
ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم
سبک باران ساحل ها ندیدند
به دوش خستگان باریست دنیا
مرا درموج حسرت ها رها کرد
عجب یار وفاداریست دنیا
عجب خواب پریشانی ست دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست
عجب فرسوده دیواریست دنیا  
 
؛؛اردلان سرفراز؛؛
نظرات 3 + ارسال نظر

آدمک آخر دنیاست ، بخند
آدمک مرگ همین جاست ، بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدامثل توتنهاست ، بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست ، بخند

آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است ، بخند

فکر کن درد تو ارزشمند است
فکرکن گریه چه زیباست ، بخند

صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست ، بخند

راستی آنچه بهت یاد دادیم
پر زدن نیست که درجاست ، بخند

آدمک نغمه ی آغازنخوان!!
به خدا آخر دنیاست ، بخــــــــــند......


سلام عزیزم. وبلاگ_ قشنگی داری.
خوشحال میشم ب_ کلبه ی تنهاییای منم سری بزنی. ممنون

محمود دلبری 1390/06/01 ساعت 14:17

آخرین برگ سفر نامه باران اینست ...
که زمین چرکینست ...
: استاد شفیعی کدکنی .
دمت گرم عشقی ...

آرا 1390/10/28 ساعت 10:33

این باران دختر منه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد