خواب دیدم
زندگی با عصای مرگ قدم میزد
خواب دیدم
چارلی چاپلین میگریست و میگفت :
سعی کردم بفهمند
اما خندیدند
؛؛ایرج زبردست؛؛
زاهد چو جدال با خدا خواهد کرد
از فاجعه محشری بپا خواهد کرد
گر شهوت او به خلوتش رخنه کند
با سایه خویش هم زنا خواهد کرد
***
آئینه سیاه پوش عالم شده است
حیرانی تاریخ ، مجسم شده است
وقت است که اسلام گریبان بدرد
هر بولهبی رسول اکرم شده است
***
ترسم که زخیل حق کنارش بزنند
صد زخم به یازده تبارش بزنند
آن معجزه ای که انتظارش جاری ست
ترسم که بیاید به دارش بزنند
***
رودیم ولی همنفس مردابیم
سیلی خور این زمانه کج تابیم
تاریخ به زیر آب فریاد کشید:
کوروش تو بپا خیز که ما در خوابیم
***
صد بار به سنگ کینه بستند مرا
از خویش غریبانه گسستند مرا
گفتند همیشه بی ریا باید زیست
آئینه شدم ، باز شکستند مرا
؛؛ایرج زبردست؛؛
ریواسِ مُرده
از تشنگی رها خواهد شد
پیکهای ایزدی به راهند
سروش از ساحتِ آسمان خواهد آمد
و هزارهی اوشیدَر ظهور خواهد کرد.
این یقین من است
اژدها به خواب رَوَد
راستی بسیار شود
و تندرستی به تماشا بیاید.
تنها دانایان سخن مرا خواهند شنید
همهی هرزهدَریها را به آبِ دریاها خواهم ریخت
خطاکاران را به خوابِ ریحان و عطرِ هوا خواهم شُست
رمهها را روانهی دشتها خواهم کرد
و به آسمان خواهم گفت
مردمانِ مرا از برکتِ خویش بینصیب نکن!
آبها بیزیان
آتشها پاک
و گیتی در گشایش باد.
پس ای مردمان
اگر چراغی از این خانه بشکنید
چشم به راهِ ظلمت باشید.
پس ای امیران
بر مردم اگر ستم روا بدارید
پلشتی پدیدار شود
شما پراکنده شوید
شما بمیرید.
این سخنِ من است
مردمان شریکِ شادمانیِ مناند
محرومشان نخواهم کرد.
همهی مردمان همدلان مناند
بیبهره نخواهند ماند.
این سخنِ من است
هیچ حکومتی به جور نمیماند
هشدارتان میدهم
ظلمت و تازیانه که ظفر یابند
باران بر سرزمین شما نخواهد بارید
آبها رو به کاستی نهند
شما پراکنده شوید
و شما بمیرید.
پس آن عدالتِ عهد شده را
به نیرنگ نیالایید
ماه خواهد گرفت
و خورشید رو به خاموشی خواهد نهاد.
این سخنِ من است
به آیینِ راستی درآیید
دانایی به دست آورید.
به یادتان میآورم
زیباترین مَنشِ آدمی
محبتِ اوست،
و بهترین خوبیها
خرسندی مردمانِ من است
و بهترین ارمغانِ آدمی
آزادیست.
از باز سرایی های" سید علی صالحی"کتاب
"منم کوروش شهریار روشنایی ها"
آن صداها به کجا رفت
صداهای بلند
گریه ها قهقهه ها
آن امانت ها را
آسمان آیا پس خواهد داد ؟
پس چرا حافظ گفت؟
آسمان بار امانت نتوانست کشید
نعره های حلاج
بر سر چوبه ی دار
به کجا رفت کجا ؟
به کجا می رود آه
چهچهه گنجشک بر ساقه ی باد
آسمان آیا
این امانت ها را
باز پس خواهد داد ؟
؛؛دکتر شفیعی کدکنی؛؛
گر می نخوری طعنه مزن مستانرا
بنیاد مکن تو حیله و دستانرا
تو غره بدان مشو که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلامست آنرا
پس از چندین فراموشی و خاموشی
صبور پیرم
ای خنیاگر پارین و پیرارین
چه وحشتناک خواهد بود آوازی که از چنگ تو برخیزد
چه وحشتناک خواهد بود
آن آواز
که از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد
نمی دانم در این چنگ غبار آگین
تمام سوگوارانت
که در تعبید تاریخ اند
دوباره باز هم آوای غمگین شان
طنین شوق خواهد داشت ؟
شنیدی یا نه آن آواز خونین را ؟
نه آواز پر جبریل
صدای بال ققنوسان صحراهای شبگیر است
که بال افشان مرگی دیگر
اندر آرزوی زادنی دیگر
حریقی دودناک افروخته
در این شب تاریک
در آن سوی بهار و آن سوی پاییز
نه چندان دور
همین نزدیک
بهار عشق سرخ است این و عقل سبز
بپرس از رهروان آن سوی مهتاب نیمه ی شب
پس از آنجا کجا
یارب ؟
درآنجایی که آن ققنوس آتش می زند خود را
پس از آنجا
کجا ققنوس بال افشان کند
در آتشی دیگر ؟
خوشا مرگی دگر!
با آرزوی زایشی ....
؛؛دکتر شفیعی کدکنی؛؛
روزنامهی «بهار» در ویژهنامهی نوروزی خود که روز چهارشنبه ۲۶ اسفندماه منتشر شده، گفتوگویی اختصاصی با محمدرضا شجریان به چاپ رسانده که البته زمان انجام گفتوگو به اردیبهشت ۸۸ برمیگردد؛ یعنی حدود ده ماه پیش. اما با این وجود خواندن این مصاحبه خالی از لطف نیست.
ابتدا: اردیبهشتماه بود. هنوز بازار سیاست اینقدر داغ نشده بود که بر همه چیز سایه بیندازد. هنوز میشد نشست و دربارهی موسیقیهای قدیمی حرف زد. در یکی از روزهای اردیبهشتی با محمدرضا شجریان ساعتی قبل از اینکه در کارگاه موسیقیاش حاضر شود، دیدار و گفتوگو کردیم. به بهانهی «آه باران» که بازخوانی موسیقیهای قدیمی ایرانی بود. البته در آه باران محدود نشدیم، اما فضا مثل ماههای بعدیاش نبود که هر حرفی خود به خود از جایی دیگر سر برآورد که در آن موضوعی که دربارهاش گفتوگو میکردیم، اولویت نداشته باشد. آن روزها استاد علاوه بر دغدغهی موسیقی، دغدغهی باغ هنر بم را هم داشت، قرارمان بر این بود که پس از آماده شدن متن گفتوگو بخشی نیز دربارهی باغ هنر بم به آن اضافه و چاپ شود، اما وقتی متن گفتوگو آماده شده بود، فضا آنقدر انتخاباتی شده بود که هیچ سخن دیگری شنیده نمیشد. قرارمان بر این شد که این گفتوگو بعد از انتخابات منتشر شود، اما بعد از انتخابات هم به دلایلی که همه میدانیم میسر نشد. روزی که گفتوگو میکردیم، هنوز فضا آنقدر انتخاباتی نشده بود که حتی نظر استاد را دربارهی انتخابات بپرسیم، اما چندماه بعد عکسی از او این طرف و آن طرف منتشر شد که شکل دیگری از ماجرا بود. از روزی که این گفتوگو انجام شد تا امروز که منتشر میشود، بیش از ۱۰ ماه میگذرد. در این ۱۰ ماه اتفاقات بسیاری رخ داده و اولویتها فرق کرده است. از او در این فاصله آثاری بهصورت سیدی و کاست منتشر شده و آثاری بدون اجازه و با اجازهاش روی اینترنت قرار گرفته است. شکایت او از صدا و سیما و روزنامهی «کیهان» مطرح شده است و اکنون پس از گذراندن روزهایی سخت برای کنسرتی در لندن خود را آماده میکند. برای اینکه به برخی از کنجکاویهای خوانندگان نیز پاسخ بدهیم، چند سؤال دیگر را نیز با او در میان گذاشتیم تا غبار کهنگی را از روی این گفتوگو بزداییم. هر چند آنچه از گفتوگو منتشر میشود، بخشهایی است که گذر زمان کهنهاش نکرده است.
مصاحبه را در ادامه ی مطلب بخوانید.
منبع:وبسایت شجریانی ها
زرتشت بیا که با تو امید آید
شب نیز صدای پای خورشید آید
تاریخ اگر دوباره تکرار شود
کعبه به طواف تخت جمشید آید
؛؛ایرج زبردست؛؛
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش
اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام
؛؛حضرت حافظ؛؛
فرارسیدن نوروز باستانی این یگانه آیین به جا مانده از ایران کهن در تندباد حوادث تاریخ بر شما نوادگان پاک پندار راست گفتار و نیک کردار آریایی خجسته باد.
سال ۱۳۸۹ سال صبر و استقامت ماست.
هماره سبز باشید.
؛؛باران؛؛
خوش آمد بهار
گل از شاخه تابید خورشید وار
چو آغوش نوروز پیروز بخت
گشوده رخ و بازوان درخت
گل افشانی ارغوان
نوید امید است در باغ جان
که هرگز نماند به جای
زمستان اهریمنی
بهاران فرا میرسد
پرستیدنی
سراسر همه مژده ایمنی
درین صبح فرخنده تابناک
که از زندگی دم زند جان خاک
بیا با دل و جان پاک
همه لحظه ها را به شادی سپار
نوایی هم آهنگ یاران برآر
خوش آمد بهار
***
در انتهای عالم
دشتی است بی کرانه
فروخفته زیر برف
با آسمان بسته مه آلود
با کاج های لرزان آواره در افق
با جنگل برهنه
با آبگیر یخ زده
با کلبه های خاموش
بی هیچ کورسویی
بی هیچ های و هویی
با خیل زاغهای پریشان
خنیاگران ظلمت و غربت
از چنگ تازیانه بوران گریخته
پرها گسیخته
با زوزه های گرگ گرسنه
در زمهریر برف
در پرده های ذهن من از عهد کودکی
سرمای سخت بهمن و اسفند
اینگونه نقش بسته است
اهریمنی
اماهمیشه در پی اسفند
هنگامه طلوع بهار است و ایمنی
شب هر چه تیره تر شود آخر سحرشود
اینک شکوه نوروز
آن سان که یاد دارمش از سالهای دور
و انگار قرن هاست که در انتظارمش
آن سوی دشت خالی اسفند
کوهی است شکل کوه دماوند
یک شب که مردمان همه خوابند ناگهان
از دور دست ها
آواز و ساز و هلهله ای می رسد به گوش
طبل بزرگ رعد
بر می کشد خروش
شلاق سرخ برق
خون فسرده در دل ابر فشرده را
می آورد به جوش
باران مهربان
بوی خوش طراوت و رحمت
آن گاه
دریای روشنایی در نیلی سپهر
معراج شاعرانه پروانگان نور
در هاله بزرگ سپیده
ظهور مهر
گردونه طلایی خورشید
با اسب های سرکش
با یالهای افشان
با صد هزار نیزه زرین بیدمشک
بر روی کوهسار پدیدار می شود
دیو سپید برف
از خواب سهمگینش
بیدار می شود
تا دست میبرد که بجنبد ز جای خویش
در چنگ آفتاب گرفتار می شود
در قله دماوند بر دار می شود
آنک بهار
کز زیر طاق نصرت رنگین کمان
چون جان روان به کوچه و بازار می شود
دشت بزرگ
از نفس تازه نسیم
گلزار می شود
بار دگر زمانه
از عطر از شکوفه
از بوسه از ترانه
وز مهر جاودانه
سرشار می شود
***
و جشن زادن گل را ؛بهار؛ نامیدند.