سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

دریای بی خیالی ها

دلم خوش است به گل های باغ قالی ها

که چشم باران دارم ز خشکسالی ها

به باد حادثه بالم اگر شکسته٬چه باک!

خوشا پریدن با این شکسته بالی ها!

چه غربتی است٬عزیزان من کجا رفتند؟

تمام دور و برم پر ز جای خالی ها

زلال بود و روان رود رو به دریایم

همین که ماندم، مرداب شد زلالی ها

خیال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود

که دل زدیم به دریای بی خیالی ها

قیصر امین پور

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود با سر زلف تو مجموع پریشانی من آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات آن زمان که آرزوی دیدن جانم باشد گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی نیست امید صلاحی ز فساد حافظ                     تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم کو مجالی که یکایک همه تقریر کنم در یکی نامه محال است که تحریر کنم در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم دل و دین را همه در بازم و توفیر کنم من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم