غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
این روزها دلتنگتر از همیشه
بارانی ام
به یاد روزهای زیبایی که چه کم بود و
چه زود گذشت
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من
و تنها همدم من این روها
دریا هست و غزل حافظ
و موسیقی
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است
خدای من
از سپیده دم امروز
غمی سنگین را در وجودم احساس میکنم
غمی چندین ساله
غمی غمناک
نه می توانم اشک بریزم
نه می توانم ناله کنم
نه جایی برای فریاد دارم
تنها چاره ام سکوت است و سکوت است و سکوت
ای اهورای زیبای من
این روزها دلگیرم
کاش می توانستم در خواب غفلت فرو بروم
کاش می توانستم درک نکنم
نفهمم....بی خیال باشم
کاش
ولی افسوس
افسوس که نمی توانم نفهمم و درک نکنم
کاش جایی برای فریاد بود ولی نیست
کاش می شد راحت گریست ولی نمی شود
تنها کسی که میداند در چه دردی و تبی می سوزم
قلم من است
آری هم او که توتم من است
به اندازه ی بزرگی اهورا حرف برای گفتن دارم
ولی .....
افسوس
دیگر بس است
می خواهم ببارم
ای کاش سبک شوم
خوش به حال دریا
خوش به حال پرندگان
خوش به حال کوه دماوند
خوش به حال آسمان
خوش به حالشان که روز ازل آن امانت سنگین را
نپذیرفتند که به دوش بکشند
حکما می دانستند
چه به سرشان خواهد آمد
ای کاش روز ازل نمی پذیرفتم آن امانت سنگین را
خدایا
دلم گرفته
تو دلگشایی کن
خدا
مهربانم
عزیز دلم
یار غار من
تنهایمان مگذار
هرگز
سلام دوست گرامی هر روز به وبلاگ شما سر میزنم واقعا حرف نداره خسته نباشید میگم به شما و ارزوی موفقیت دارم برای شما
سلام دوست گرامی هر روز به وبلاگ شما سر میزنم واقعا حرف نداره خسته نباشید میگم به شما و ارزوی موفقیت دارم برای شما
مرسی باران جان از آمدنت. از خوندنت شعر اولت احساس قریبی بهم دست داد.
انگار از دل من سروده شده.
سبز باشی.