سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

دمی با یار غارم حضرت حافظ


عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت 

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت  

 

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش 

 هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت  

 

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست 

همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت  

 

سر تسلیم من و خشت در میکده​ ها 

مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت 

 

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل 

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت 

 

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس 

پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت 

 

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی 

یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد