سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

مهمانی دنیا

من به مهمانی دنیا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پله مذهب بالا.
تا ته کوچه شک ،
تا هوای خنک استغنا،
تا شب خیس محبت رفتم.
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.

چیزهایی دیدم در روی زمین:
کودکی دیم، ماه را بو می کرد.
قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پرپر می زد.
نردبانی که از آن ، عشق می رفت به بام ملکوت.
من زنی را دیدم ، نور در هاون می کوفت.
ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزی بود، دوری شبنم بود، کاسه داغ محبت بود.
من گدایی دیدم، در به در می رفت آواز چکاوک می خواست و سپوری که به یک پوسته خربزه می برد نماز.

بره ای دیدم ، بادبادک می خورد.

من الاغی دیدم، ینجه را می فهمید.
در چراگاه " نصیحت" گاوی دیدم سیر.

شاعری دیدم هنگام خطاب، به گل سوسن می گفت: "شما"


"سهراب"

من م س ل م ا ن م


من مسلمانم.
قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.
در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف.
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدسته سرو.
من نمازم را پی "تکبیره الاحرام" علف می خوانم،
پی "قد قامت" موج.

کعبه ام بر لب آب ،

کعبه ام زیر اقاقی هاست.
کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر.

"حجر الاسود" من روشنی باغچه است.


"سهراب"

پروردگار مست

پروردگار مست که مست از شراب شد


کار از همان دقیقه ی اول خراب شد


آدم بیافرید که آدم بماند در این جهان


آدم نشد که مایه ی رنج و عذاب شد


صد نقشه ها کشید که با عشق سر کند


اما تمام نقشه های قشنگش بر آب شد


بر وی خرد بداد که داند جهان را که آفرید


اول بلای خودش گشت خرد سوال کرد خدای را که آفرید


تا این سوال و هزاران سوال بی جواب شد



دانلود ساز آواز "پروردگار مست" با صدای دلنشین "همای"





شراب تلخ

شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورش

که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش


سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش

مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش


بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن

به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش


بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم

به شرط آن که ننمایی به کج طبعان دل کورش


نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست

سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش


کمان ابروی جانان نمی‌پیچد سر از حافظ

ولیکن خنده می‌آید بدین بازوی بی زورش

دمی با رومی

ما ز قرآن مغز را برداشتیم

پوست را پیش خران بگذاشتیم


***


ما درون را ننگریم و قال را

ما برون را بنگریم و حال را


***


هیچ آدابی و ترتیبی مجوی

هرچه میخواهد دل تنگت بگوی


***


من نکردم خلق تا سودی کنم

بلکه تا بر بندگان جودی کنم


***


تو برای وصل کردن آمدی

نی برای فصل کردن آمدی



صدا کن مرا

صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
 که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
 من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
 و خاصیت عشق این است
 کسی نیست
 بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقربک های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
 مرا گرم کن
و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
 و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ
اجاق شقایق مرا گرم کرد
در این کوچه هایی که تاریک هستند
 من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
 بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است 

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا
 و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد
 و آن وقت
حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید
و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
 ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید 
 

؛؛سهراب؛؛
  

به سهراب

 

ای برادر سهراب

 

چشم ها را شستم - جور دیگر دیدم - به خدایی که در این نزدیکی است - به همان قبله سرخ

 

زیر باران رفتم - چتر خود را بستم - واژه ها را شستم

 

مردمی دیدم بدتر از کرکس ها - و مرامی پست تر از کفتار ها

 

دست هایی همه غرق به خون

 

چشم هایی همه ناپاک و حسود

 

آسمانی همه ابری و زمین چرک آلود

 

ای برادر سهراب

 

قایقم را ساختم - به امیدی که رسم من به همان شهر بهشت

 

به همان شهر که گفتی - پشت دریا گویا

 

به همان جا که دهند دست به دست مردم شهر

 

به همان بام و کبوتر هایی که به فواره ی هوش بشری می نگرند

 

چه خیالی ! چه خیالی !!!

 

 

پشت دریا شهری است که در آن پنجره ها رو به شقاوت باز است

 

مردم شهر اینجا آب را گل کردند

 

سیره و کفتر را به قفس انداختند

 

  خاک ، اینجا ، موسیقی احساس مرا گفت غنا - بام پرواز مرا داد نهیب

 

ای برادر سهراب

 

چیزها دیدی بر روی زمین - گاه کودک ، گاه یک زن - نردبانی از عشق ، کاغذ از جنس بهار

 

مسجدی دور از آب

 

اهل کاشانی ،‌ اما شهر تو گم شده است 

 

دیر گاهی است که اینجا خبر از شبنم نیست

 

خبر از سفره نان ،‌ خبر از سبزی نیست

 

من در این شهر کودکی را دیدم که به دستش گل داشت

 

و به نقاشی خود

 

می کشید لحظه سال تحویل

 

بی گمان در پی هفت سین خیال خود بود

 

من زنی را دیدم ، ظهر در سفره خود نان نداشت

 

من کتابی دیدم ، کاغذی داشت به نرخی اعلا

 

واژه هایش به اسارت بودند

 

ای برادر سهراب

 

خوب می دانم ، شعر من بی وزن است

 

شعر من در تپش آوازت ،‌ بی گمان گم شده است

 

کار من نیست سراییدن اشعاری نو

 

کار من ،‌ دیدن و گفتن - کار من گفتن و بودن شاید

 

و هنوز در پی پاسخ به سوالت هستم

 

که چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست ؟؟؟  

 

از دوست عزیز عبدو وبلاگ 

  

حکایت به شرط چاقو

عیدانه ای دیگر(دانلود موسیقی)

دوستان هنردوست آریایی از آنجایی که در زمانه ای روزگار می گذرانیم که به موسیقی ایران کهن بیشترین جفاها روا شده برای ترویج این هنر آسمانی و زیبا تصنیف های آلبوم قاف عشق 

" علیرضا قربانی" عزیز را برای دانلود به شما تقدیم می کنم گرچه می دانم نفس این کار ناپسندیده است چرا که هنرمند برای هنرش زحمت و مرارت بسیاری را متحمل می شود و پسندیده نیست ما به این شکل ارزش کار آن نازنینان را پایین آورده و لطمه ی مادی به هنرشان وارد کنیم چرا که نباید انکار کرد که در عرضه ی هنرشان جنبه ی مادی آن هم مهم است.  

امیدوارم "علیرضا قربانی" عزیز این خطا را بر من ببخشایند چرا که هدف من تنها ترویج هنر زیبا و صدای مخملین و بارانی ایشان است. 

با سپاس 

باران 


 

تصنیف "پری رویی مرا دیوانه کرده است" 

  

تصنیف "غلام قمر"(بسیار زیباست) 

 

تصنیف " کهربا " 

 

تصنیف " در عاشقی پیچیده ام " 

 

امید که  لذت ببرید از این موسیقی زیبا و از این صدای لطیف 

 

درود بر شما هنردوستان نیک سرشت آریایی 

 

دوستدار شما 

 

باران 

 

ارمغان شب

زندگی چون جمله هایی بود بی پایان
سربهای داغ
 نقطه ای در انتهای سطرهایی مختصر بودند
قلبها با قلبها نا آشنایی داشت
 دستها با دستها
بیگانه تر بودند
در شب طولانی سنگین
 کورمالان گرچه یاران در سفر بودند
سخت از هم بی خبر بودند
 از دورویی های بی پروا
وز نگاه سرد گستاخانه بی شرم این و آن
 آن و این در ‌آتش عصیان و خشمی شعله ور بودند
نی امیدی بود
 نه نویدی بود
 نه به سر شوری
نه در دل اشتیاقی بود
 و لبان رازداران
 در خطر بودند
 دلهره
 اندوه
 نشئه مرفین ذلت بار
 وفساد و شهوت تند جوانی
 جلوه گر بودند
در شبی اینگونه جانفرسا
در شبی این گونه ذلت بار
 مردم آزاده ی بیدار
چشم بر راه سحر بودند  

 

؛؛حمید مصدق؛؛

  

ارغوان

ارغوان
شاخه ی همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی است هوا؟
یا گرفته است هنوز؟

من در این گوشه که از دنیا بیرون است،
آسمانی به سرم نیست،
از بهاران خبرم نیست،
آن چه می بینم دیوار است
آه، این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی است
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی است

هرچه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه ی خاموش فراموش شده،
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده،
یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنها است
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد

ارغوان
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است؟
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید

ارغوان
پنجه ی خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس
کی بر این دره غم می‌گذرند؟

ارغوان
خوشه ی خون
بامدادان که کبوترها
برلب پنجره ی باز سحر غلغه می‌آغازند،
جام گلرنگ مرا
بر سر دست بگیر،
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند

ارغوان
بیرق گلگون بهار
تو بر افراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ی ناخوانده من

ارغوان،
شاخه ی همخون جدا مانده من 

هوشنگ ابتهاج 

 

دانلود شعر ارغوان با صدای سایه 

 

از بلاگ  طربستان