سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

بهار می آید

بخو ا ن بها ر می‌ آید

،،،،،،،،،،،،

سحر . ر

،،،،،،،،،

بپیشوا ز بیاییم

به‌‌ پیش با ز بیاییم

بخوا ن

بهار می‌ آید

ندا

دهییم چمن ر ا

به‌‌ غم نشسته وطن ر ا

به‌‌ دشت لا له‌

به‌‌ مهتاب

به‌‌ خون دیده دهییم ا ب

کنار مادر سهراب

ترا نه‌ ها

بسرا ییم

بخوا ن بها ر می‌ آید

،،،،،،

اگر چه غمگینی

اگر چه غمگینیم

به‌‌ سینه

د ر د جدا یی

به‌‌ د یده ابر بها ر ی

ولی

دوباره زند سر

برا ی هر گل پر پر

هزار لا له‌ ی دیگر

بخوا ن

بهار می‌ آید

بمان

بهار بماند

رنج زن بودن

دکتر شریعتی می گوید: 

 

زن عشق می کارد و کینه درو می کند ...

 

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر ...

 

می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ...

 

برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف  

 

قانونگذار می توانی ازدواج کنی ...

 

در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ...

 

او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ...

 

او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی ...

 

او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ...

 

او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ...

 

او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...

 

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و میمیرد ...

 

و قرن هاست که او عشق می کارد و کینه درو می کند چرا که در چین و شیارهای  

 

صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بربادرفته اش را می بیند و در قدم های  

 

لرزان  مردش، گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد سینه ای  

 

را  به یاد می آورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند ...

 

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد ...

 

 

 و این، رنج است...  

 

از بلاگ یک نفر روشنفکر

بانگ خوش سیاوش

صبح است :
صبحی چنین دمیده به گلبانگ آشتی
هرگز نداشتی
آواز مرغ عشق
آواز
مرغ
عشق
باران
بوی بهار نارنج
شیرین، شکفته، تر.
جادوی شعر"حافظ"
بانگ خوش "سیاوش" *
مضراب"پایور"
آه، ای دل خراب،
اکنون دگر چه می طلبی از جهان؟
شراب؟
((صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد، شتاب کن)) 

 

؛؛فریدون مشیری؛؛ 

 

*:منظور استاد شجریان است که قبل از انقلاب با نام سیاوش بیدکانی ایشان را می شناختند. 


استاد شجریان

حجم سبز

 ؛؛ندای آغاز؛؛

 

کفش هایم کو
چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
 و منوچهر و پروانه و شاید همه مردم شهر
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد
ونسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می روبد
بوی هجرت می اید
 بالش من پر آواز پر چلچله ها ست
صبح خواهد شد
و به این کاسه آب
 آسمان هجرت خواهد کرد
 باید امشب بروم
 من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
 حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازه یک ابر دلم میگیرد
 وقتی از پنجره می بینم حوری
دختر بالغ همسایه
 پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه می خواند
چیزهایی هم هست لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعره ای را دیدم
 آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
 و شبی از شب ها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
 که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
 که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
یک نفر باز صدا زد : سهراب
کفش هایم کو؟ 

 

؛؛سهراب سپهری؛؛

  

سبز

با تو دیشب تا کجا رفتم
 تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم
من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمی گویم که باران طلا آمد
 لیک ای عطر سبز سایه پرورده
ای پری که باد می بردت
از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایه های سبز
تا بهار سبزه های عطر
تا دیاری که غریبیهاش می آمد به چشم آشنا ، رفتم
پا به پای تو که می بردی مرا با خویش
همچنان کز خویش و بی خویشی
در رکاب تو که می رفتی
هم عنان با نور
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حیرانی
سوی اقصامرزهای دور
تو قصیل اسب بی آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم
تو گرامیتر تعلق ،‌ زمردین زنجیر زهر مهربان من
پا به پای تو
تا تجرد تا رها رفتم
 غرفه های خاطرم پر چشمک نور و نوازشها
موجساران زیر پایم رامتر پل بود
شکرها بود و شکایتها
رازها بود و تأمل بود
با همه سنگینی بودن
و سبکبالی بخشودن
تا ترازویی که یک سال بود در آفاق عدل او
 عزت و عزل و عزا رفتم
چند و چونها در دلم مردند
که به سوی بی چرا رفتم
شکر پر اشکم نثارت باد
خانه ات آباد ای ویرانی سبز عزیز من
ای زبرجد گون نگین ،‌ خاتمت بازیچه ی هر باد
تا کجا بردی مرا دیشب
با تو دیشب تا کجا رفتم  

 

؛؛اخوان ثالث؛؛


  

رباعی

کشتند چراغ عالم افروزی را

دادند به ما غم جهانسوزی را

صد بوسه به دست ابن ملجم می زد

می دید اگر علی چنین روزی را!!

 

 

گفتند: کلام تابناکم کفر است

اندیشه اشراقی تاکم کفر است

اینسان که طواف می کنم میکده را

گر کعبه نسازند زخاکم کفر است

*** 

 

 

من: قامت مرگ را کفن می خواهم

با حادثه جنگ تن به تن می خواهم

با دست شراب کعبه را باید شست

این است حماسه ای که من می خواهم 

 

 

؛؛ایرج زبردست؛؛

ای بهار

ای بهار
ای بهار
 ای بهار
تو پرنده ات رها
بنفشه ات به بار
می وزی پر از ترانه
 می رسی پر از نگار
 هرکجا رهگذار تست
شاخه های ارغوان شکوفه ریز
 خوشه اقاقیا ستاره بار
بیدمشک زرفشان
لشکر ترا طلایه دار
 بوی نرگسی که می کنی نثار
برگ تازه ای که می دهی به شاخسار
چهره تو در فضای کوچه باغ
شعر دلنشین روزگار
آفرین آفریدگار
ای طلوع تو
 در میان جنگل برهنه
 چون طلوع سرخ عشق
چون طلوع سرخ عشق
 پشت شاخه کبود انتظار
ای بهار
 ای همیشه خاطرات عزیز !
عاقبت کجا ؟
کدام دل ؟
کدام دست ؟
آشتی دهد من و ترا؟
تو به هر کرانه گرم رستخیز
 من خزان جاودانه پشت میز
یک جهان ترانه ام شکسته در گلو
 شعر بی جوانه ام نشسته روبرو
پشت این دریچه های بسته
می زنم هوار
ای بهار ای بهار ای بهار 
 

؛؛فریدون مشیری؛؛
  

بهار بهار

بهار بهار
صدا همون صدا بود
 صدای شاخه ها و ریشه ها بود
 بهار بهار
 چه اسم آشنایی ؟
صدات میاد ... اما خودت کجایی
 وابکنیم پنجره ها رو یا نه ؟
 تازه کنیم خاطره ها رو یا نه ؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
 بهار اومد با یه بغل جوونه
 عید آورد از تو کوچه تو خونه
 حیاط ما یه غربیل
 باغچه ما یه گلدون
 خونه ما همیشه
 منتظر یه مهمون
 بهار اومد لباس نو تنم کرد
 تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
 خواب و خیال همه بچه ها بود
 آخ ... که چه زود قلک عیدیامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون
 بهار اومد برفارو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقد دلم فصل بهار و دوست داشت
واشدن پنجره ها رو دوست داشت
بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
من و با حسی دیگه آشنا کرد
 یه حرف یه حرف ‚ حرفای من کتاب شد
حیف که همش سوال بی جواب شد
دروغ نگم ‚ هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود 
 

؛؛؛محمدعلی بهمنی؛؛؛ 

 

دانلود بهار بهار با صدای تورج شعبانخانی

بهار خاموش

ندانم این نسیم بال بسته
چه خواهد کرد با جان های خسته
پرستو می رسد غمگین و خاموش
دریغ از آن بهاران خجسته  

 

؛؛؛فریدون مشیری؛؛؛