من خدا را دارم
کوله بارم بر دوش
سفری می باید
سفری تا ته تنهایی محض
سازکم با من گفت
هر کجا لرزیدی
از سفر ترسیدی
تو بگو از ته دل
من خدا را دارم
من و سازم چندی ست
که فقط با اوییم
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یکچند نیز خدمت معشوق و می کنم
***
فردا کنکور دارم ولی عین خیالم نیست
اصلا دلم نمی خواد برم دانشگاه
همینجوری بهتره
آزاد و رها
میخوام زندگی کنم
نمی خوام تو اوج جوونی حق زندگی و عاشقی رو ازم بگیرن
پس زنده باد رهایی
درود بر شما و خودم
همه چی آرومه
من چقد خوشبختم
خدای من خیلی دوست دارم
خیلی ماهی
خیلی گلی
قربونت برم
بووووووووووووسس برای اهورا مزدای مهربونم
طفلی به نام شادی،
دیریست گمشده ست
با چشمهای روشن ِ براق
با گیسویی بلند به بالای آرزو
هرکس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما
یک سو خلیج فارس
سوی دگر خزر»
"دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی"
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
این روزها دلتنگتر از همیشه
بارانی ام
به یاد روزهای زیبایی که چه کم بود و
چه زود گذشت
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من
و تنها همدم من این روها
دریا هست و غزل حافظ
و موسیقی
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است
خدای من
از سپیده دم امروز
غمی سنگین را در وجودم احساس میکنم
غمی چندین ساله
غمی غمناک
نه می توانم اشک بریزم
نه می توانم ناله کنم
نه جایی برای فریاد دارم
تنها چاره ام سکوت است و سکوت است و سکوت
ای اهورای زیبای من
این روزها دلگیرم
کاش می توانستم در خواب غفلت فرو بروم
کاش می توانستم درک نکنم
نفهمم....بی خیال باشم
کاش
ولی افسوس
افسوس که نمی توانم نفهمم و درک نکنم
کاش جایی برای فریاد بود ولی نیست
کاش می شد راحت گریست ولی نمی شود
تنها کسی که میداند در چه دردی و تبی می سوزم
قلم من است
آری هم او که توتم من است
به اندازه ی بزرگی اهورا حرف برای گفتن دارم
ولی .....
افسوس
دیگر بس است
می خواهم ببارم
ای کاش سبک شوم
خوش به حال دریا
خوش به حال پرندگان
خوش به حال کوه دماوند
خوش به حال آسمان
خوش به حالشان که روز ازل آن امانت سنگین را
نپذیرفتند که به دوش بکشند
حکما می دانستند
چه به سرشان خواهد آمد
ای کاش روز ازل نمی پذیرفتم آن امانت سنگین را
خدایا
دلم گرفته
تو دلگشایی کن
خدا
مهربانم
عزیز دلم
یار غار من
تنهایمان مگذار
هرگز
تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته
جهانی که هرانسانی تو اون خوشبخته خوشبخته
جهانی که تو اون پول ونژادو قدرت ارزش نیست
جواب همصداییها پلیس ضِد شورش نیست
نه بمب هستهای داره، نه بمبافکن نه خمپاره
دیگه هیچ بچهای پاشو روی مین جا نمیزاره
همه آزاده آزادن، همه بیدرد بیدردن
تو روزنامه نمیخونی، نهنگا خودکشی کردن
جهانی را تصور کن، بدون نفرت و باروت
بدون ظلم خود کامه، بدون وحشت و تابوت
جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی
لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی
تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه
اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه
تصور کن جهانی را که توش زندان یه افسانهس
تمام جنگهای دنیا، شدن مشمول آتشبس
کسی آقای عالم نیست، برابر با هماند مردم
دیگه سهم هر انسانِ تن هر دونهی گندم
بدون مرزو محدوده، وطن یعنی همه دنیا
تصور کن تو میتونی بشی تعبیر این رویا
"یغما گلرویی"