سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

صداقت تو

 با دستهای عاشق جنگل
 خواب را به دیدار
 سبزینه ها بردم
 هزار ستاره درخشید
 در رواق
 خون و گل و شفق
و صداقت تو
 با گلبانگ مناره پیر
 در طبق قضاوت
 به خون داوود نشست و
 نکیسا
 نفرین فارابی را
 زنان بادیه با دف زدند و خواندند
 که خواجه کی ز در اید ؟
 تا چنگ باربد
 در لهیب آتش قهرت سوزد
زبان پرجلال حافظ را
 در بادیه بریدند
 که جلاج بر سر دار
 غزل پرشکوه حافظ بود
 و عین القضات
 سماع عارفانه شمس
 که شمس ملحد بود
 بر سر بازار
 رقصی چنان آرزو می کرد
 که نور
 در میدان
 زلف و باده و چنگ


 ؛؛  پرویز ابوالفتحی؛؛

نظرات 2 + ارسال نظر
عبدو 1389/01/08 ساعت 00:37

با عیدانه ای متفاوت در خدمتیم سر بزنید . خوشحال میشم نظر هم بدید

«باور و ایمان دارم که روشنائی حتی درتاریکترین لحظات با تمام توان درپی رخنه کردن به تاریکی است»

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد