سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

تولد عشق

این روزا سرم خیلی شلوغه خسته م 

 

تنها الان وقت کردم بیام 

 

اونم به خاطر میلاد عشقمه 

 

عزیزم 

 

استاد شجریان 

 

به زبان ساده ی کودکانه ام 

 

جشن میلاد ۷۰ سالگیت مبارک 

 

خیلی دوست دارم

دستور زبان عشق

خواستم بگویم:
صدای تو را دوست دارم
صدای تو از آن و از جاودان می سراید
دیدم نه تنها صدایت را
که نگاهت را
خنده ات را
مهربانی ات را
پاکی ات را
صداقتت را
دوست دارم
پس بهتر است بگویم:
وجودت را دوست دارم
آری استاد مهربانم
بزرگ الگوی من در زندگی
با تمام وجود می خواهمت
چشمم آن روز مبیناد که خاموش در این ساز تو بینم 

آنکه دستور زبان عشق را 

بی گزاره در نهاد ما نهاد 

خوب میدانست تیغ تیز را 

در کف مستی نمی بایست داد 

 

دست مرا بگیر خدایا! 

دستی که کورمال به هر سوی 

در جستجوی توست 

 وز هیچ مخزن کتب اینجا 

یک پنجره به سوی تو نگشود 

اوراق هر کتاب 

چون برگهای زرد خزانی 

 در لحظه تلاطم طوفان 

 تنها

بر دامن تحیرم افزود 

دست مرا بگیر 

 

دکتر شفیعی کدکنی

صدای اعماق

عوض می کنم هستی خویشتن را

نه با هر چه خواهم – که با هر چه خواهی :

زگاورس و گنجشک تا مو رو ماهی .

عوض می کنم هستی خویش را ، با

کبوتر

که می بالد آن دور،

زین تنگناها ، فراتر .

عوض می کنم هستی خویش را با

چکاوی که در چارچار زمستان

تنش لرز لرزان

دلش پر سرود و ترانه .

عوض می کنم خویش را با اقاقی

که در سوزنی سوز سرمای دی ماه

جوان است و جانش پر است از جوانه .

عوض می کنم خویش را

با کبوتر –

نه

با فضله های کبوتر

کزان می توان خاک را بارور کرد و

سبزینه ای را فزون تر .

بسی دور رفتم ؛ بسی دیر کردم

من آن بذر بی حاصلم کاین جهان را

نه تغییر دادم

نه تفسیر کردم .

عوض می کنم هستی خویش را با –

هر آن چیز از زمره ی زندگانی ،

هر آن چیز با مرگ دشمن ،

هر آن چیز روشن ،

هر آن چیز جز « من » .

 

"دکتر شفیعی کدکنی"