سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

از اخوان

خشکید و کویر لوت شد دریامان 

امروز بد وبدتر  از آن بتر فردامان 

زین تیره دل دیو صفت- مشتی شمر 

چون آخرت یزید شد دنیامان 

"مهدی اخوان ثالث"

گم دشده ی ما

طفلی به نام شادی، 

دیریست گمشده ست 

با چشمهای روشن  ِ براق 

با گیسویی بلند به بالای آرزو 

هرکس از او نشانی دارد 

ما را کند خبر 

این هم نشان ما 

یک سو خلیج فارس 

سوی دگر خزر» 

 

"دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی" 

دلگیرم این روزها

غم این خفته ی چند 

 

خواب در چشم ترم می شکند 

 

این روزها دلتنگتر از همیشه 

 

بارانی ام 

 

به یاد روزهای زیبایی که چه کم بود و  

 

چه زود گذشت 

 

دلم گرفته ای دوست 

 

هوای گریه با من 

 

و تنها همدم من این روها 

 

دریا هست و غزل حافظ 

 

و موسیقی 

 

دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است 

 

خدای من 

 

از سپیده دم امروز 

 

غمی سنگین را در وجودم احساس میکنم 

 

غمی چندین ساله 

 

غمی غمناک 

 

نه می توانم اشک بریزم 

 

نه می توانم ناله کنم 

 

نه جایی برای فریاد دارم 

 

تنها چاره ام سکوت است و سکوت است و سکوت 

 

ای اهورای زیبای من 

 

این روزها دلگیرم 

 

کاش می توانستم در خواب غفلت فرو بروم 

 

کاش می توانستم درک نکنم 

 

نفهمم....بی خیال باشم 

 

کاش 

 

ولی افسوس 

 

افسوس که نمی توانم نفهمم و درک نکنم 

 

کاش جایی برای فریاد بود ولی نیست 

 

کاش می شد راحت گریست ولی نمی شود 

 

تنها کسی که میداند در چه دردی و تبی می سوزم 

 

قلم من است 

 

آری هم او که توتم من است 

 

به اندازه ی بزرگی اهورا حرف برای گفتن دارم 

 

ولی ..... 

 

افسوس 

 

دیگر بس است 

 

می خواهم ببارم 

 

ای کاش سبک شوم 

 

خوش به حال دریا 

 

خوش به حال پرندگان 

 

خوش به حال کوه دماوند 

 

خوش به حال آسمان 

 

خوش به حالشان که روز ازل آن امانت سنگین را 

 

نپذیرفتند که به دوش بکشند 

 

حکما می دانستند 

 

چه به سرشان خواهد آمد 

 

ای کاش روز ازل نمی پذیرفتم آن امانت سنگین را 

 

خدایا 

 

دلم گرفته 

 

تو دلگشایی کن 

 

خدا 

 

مهربانم 

 

عزیز دلم 

 

یار غار من 

 

تنهایمان مگذار 

 

هرگز  

 مزار جدم کوروش....غروب تمدن

سوگواران خموش

سوگواران تو امروز خموشند همه 

 

که دهانهای وقاحت به خروشند همه 

گر خموشانه به سوگ تو نشستند رواست 

زانکه وحشتزده حشر وحوشند همه 

آه ازین قوم ریایی که درین شهر دورو 

روزها شحنه وشب باده فروشند همه 

باغ را این تب روحی به کجا برد که باز 

قمریان از همه سو خانه به دوشند همه 

ای هرآن قطره ز آفاق هر آن ابر ببار 

بیشه و باغ به آواز تو گوشند همه 

گر چه شد میکده ها بسته ویاران امروز 

مهر بر لب زده وز نعره خموشند همه 

به وفای تو که رندان بلاکش فردا 

جز به یاد تو و نام تو ننوشند همه 

 

 (تصنیف سوگواران خموش با صدای علیرضا قربانی )دانلود کنید  

 

 

 

هر چه هستی ، باش

با توام  


ای لنگر تسکین !
 

ای تکانهای دل !
 

ای آرامش ساحل ! 


با توام  


ای نور !
 

ای منشور !
 

ای تمام طیفهای آفتابی !
 

ای کبود ِ ارغوانی !  


ای بنفشابی ! 


با توام ای شور ، ای دلشوره ی شیرین !
 

با توام  


ای شادی غمگین !
 

با توام  


ای غم !
 

غم مبهم !
 

ای نمی دانم !
 

هر چه هستی باش !
 

اما کاش...
 

نه ، جز اینم آرزویی نیست :
 

هر چه هستی باش !
 

اما باش!
   

"قیصر امین پور"

بخوان خدای را بخوان


  "دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی‌ارزد

به کوی می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند
زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد

رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این باب رخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی‌ارزد

شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد

چه آسان می‌نمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهان گیری غم لشکر نمی‌ارزد

چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی‌ارزد"

***
بخوان خدای را بخوان گره گشای را بخوان

مگر نوای مرغ حق ثمری, بخشد
بما صفای عالم دگری , بخشد

بر آور ای نشان حق زدل , آوایی
مگر که بر دعای ما اثری ,بخشد

بخوان خدای را بخوان, گره گشای را بخوان

چون من در این سکوت شب, تویی و شب نخفتگان
که حق عیان نمی شود به چشم خواب رفتگان

مگر به همنوائیم, دهی ز خود رهاییم
بخوان در این سکوت شب, به درگه خداییم

بخوان خدای را بخوان , گره گشای را بخوان

با نام حق, آتش ها در جانم افکندی
از جان مگو, آتش در ایمانم افکندی
ای آسمان چون سوز آوازم بشینیدی
خورشید و مه رقصان در دامانم افکندی

بخوان خدای را بخوان, گره گشای را بخوان

مگر نوای مرغ حق ثمری , بخشد
بما صفای عالم, دگری بخشد
برآور ای نشان حق زدل, آوایی
مگر که بر دعای ما
اثری بخشد
اثری بخشد.
  

تصور کن

 تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته


           جهانی که هرانسانی تو اون خوشبخته خوشبخته


جهانی که تو اون پول ونژادو قدرت ارزش نیست


   جواب هم‌صدایی‌ها پلیس ضِد شورش نیست


نه بمب هسته‌ای داره، نه بمب‌افکن نه خمپاره


     دیگه هیچ بچه‌ای پاشو روی مین جا نمی‌زاره


همه آزاده آزادن، همه بی‌درد بی‌دردن


                تو روزنامه نمی‌خونی، نهنگا خودکشی کردن


جهانی را تصور کن، بدون نفرت و باروت


              بدون ظلم خود کامه، بدون وحشت و تابوت


جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی


                لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی


تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه


                  اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه


تصور کن جهانی را که توش زندان یه افسانه‌س


      تمام جنگ‌های دنیا، شدن مشمول آتش‌بس


کسی آقای عالم نیست، برابر با هم‌اند مردم


         دیگه سهم هر انسانِ تن هر دونه‌ی گندم


بدون مرزو محدوده، وطن یعنی همه دنیا


               تصور کن تو می‌تونی بشی تعبیر این رویا


"یغما گلرویی"


دانلود آهنگ "تصور کن" با صدای "سیاوش قمیشی"



آزادی

دلم گرفته دلم عجیب گرفته است

دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
تمام راه به یک چیز فکر می کردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود
چه دره های عجیبی و اسب ‚ یادت هست
سپید بود
و مثل واژه پاکی ‚ سکوت سبز چمنزار را چرا می کرد ؟
و بعد غربت رنگین قریه های سر راه
و بعد تونل ها


دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز

نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند !!

و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد
چه سیبهای قشنگی
حیات نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید
قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال !

و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس...

و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ...

مرا رساند به امکان یک پرنده شدن..........


و نوشداروی اندوه ؟
صدای خالص اکسیر می دهد این نوش

و حال شب شده بود
چراغ روشن بود
و چای می خوردند
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی؟!

چه قدر هم تنها !!
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی .......

دچار یعنی
........عاشق!!!!

و فکر کن که چه تنهاست ،
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد......

و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست !
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست

نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست ............

اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر

همیشه فاصله ای هست ............


دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد !

و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست..

و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند ...

نه
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند !
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر ....

همیشه عاشق تنهاست ............

و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست ...

و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز

و او و ثانیه ها روی نور می خوابند

و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند ..
و خوب می دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود !

و نیمه شب ها با زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند
هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی!
حیاط روشن بود
و باد می آمد
اتاق خلوت پاکی است
برای فکر چه ابعاد ساده ای دارد
دلم عجیب گرفته است
خیال خواب ندارم............

چند عکس نجومی بسیار زیبا





چیست این سقف بلند ساده ی بسیار نقش


زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست


این عکس های بسیار زیبا اثر دوست عزیز هنرمند


جناب امیرحسین ابوالفتح هستند


برای دیدن سایر آثار زیبایشان


به سایت عکاسی "طرقه" مراجعه کنید


امید که چون من لذت ببرید


"باران"