ای برادر سهراب
چشم ها را شستم - جور دیگر دیدم - به خدایی که در این نزدیکی است - به همان قبله سرخ
زیر باران رفتم - چتر خود را بستم - واژه ها را شستم
مردمی دیدم بدتر از کرکس ها - و مرامی پست تر از کفتار ها
دست هایی همه غرق به خون
چشم هایی همه ناپاک و حسود
آسمانی همه ابری و زمین چرک آلود
ای برادر سهراب
قایقم را ساختم - به امیدی که رسم من به همان شهر بهشت
به همان شهر که گفتی - پشت دریا گویا
به همان جا که دهند دست به دست مردم شهر
به همان بام و کبوتر هایی که به فواره ی هوش بشری می نگرند
چه خیالی ! چه خیالی !!!
پشت دریا شهری است که در آن پنجره ها رو به شقاوت باز است
مردم شهر اینجا آب را گل کردند
سیره و کفتر را به قفس انداختند
خاک ، اینجا ، موسیقی احساس مرا گفت غنا - بام پرواز مرا داد نهیب
ای برادر سهراب
چیزها دیدی بر روی زمین - گاه کودک ، گاه یک زن - نردبانی از عشق ، کاغذ از جنس بهار
مسجدی دور از آب
اهل کاشانی ، اما شهر تو گم شده است
دیر گاهی است که اینجا خبر از شبنم نیست
خبر از سفره نان ، خبر از سبزی نیست
من در این شهر کودکی را دیدم که به دستش گل داشت
و به نقاشی خود
می کشید لحظه سال تحویل
بی گمان در پی هفت سین خیال خود بود
من زنی را دیدم ، ظهر در سفره خود نان نداشت
من کتابی دیدم ، کاغذی داشت به نرخی اعلا
واژه هایش به اسارت بودند
ای برادر سهراب
خوب می دانم ، شعر من بی وزن است
شعر من در تپش آوازت ، بی گمان گم شده است
کار من نیست سراییدن اشعاری نو
کار من ، دیدن و گفتن - کار من گفتن و بودن شاید
و هنوز در پی پاسخ به سوالت هستم
که چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست ؟؟؟
از دوست عزیز عبدو وبلاگ
برای کسب اخرین خبرها از ماهواره و رسیور به سایت ما بیایید
yasersat.blogsky.com
من خیلی ناراحت هستم که اون زمان کسی به واقعیت سهراب پی نبرد
آپم عزیز
سلام . وب شما هم بسیار زیبا و تاثیر گذاره . خوشحال می شم و با کمال میل وب در خدمت شماست . کار تلفیقی خوبی انجام دادید لذت بردم و منتظر دیدارتون هستم .
همواره روحی مهاجر باش
به سوی مبدا
به سوی آنجا که بتوانی انسان تر باشی
و از آنچه که هستی و هستند فاصله بگیری
این رسالت دائمی توست
( دکتر علی شریعتی )