سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

به سهراب

 

ای برادر سهراب

 

چشم ها را شستم - جور دیگر دیدم - به خدایی که در این نزدیکی است - به همان قبله سرخ

 

زیر باران رفتم - چتر خود را بستم - واژه ها را شستم

 

مردمی دیدم بدتر از کرکس ها - و مرامی پست تر از کفتار ها

 

دست هایی همه غرق به خون

 

چشم هایی همه ناپاک و حسود

 

آسمانی همه ابری و زمین چرک آلود

 

ای برادر سهراب

 

قایقم را ساختم - به امیدی که رسم من به همان شهر بهشت

 

به همان شهر که گفتی - پشت دریا گویا

 

به همان جا که دهند دست به دست مردم شهر

 

به همان بام و کبوتر هایی که به فواره ی هوش بشری می نگرند

 

چه خیالی ! چه خیالی !!!

 

 

پشت دریا شهری است که در آن پنجره ها رو به شقاوت باز است

 

مردم شهر اینجا آب را گل کردند

 

سیره و کفتر را به قفس انداختند

 

  خاک ، اینجا ، موسیقی احساس مرا گفت غنا - بام پرواز مرا داد نهیب

 

ای برادر سهراب

 

چیزها دیدی بر روی زمین - گاه کودک ، گاه یک زن - نردبانی از عشق ، کاغذ از جنس بهار

 

مسجدی دور از آب

 

اهل کاشانی ،‌ اما شهر تو گم شده است 

 

دیر گاهی است که اینجا خبر از شبنم نیست

 

خبر از سفره نان ،‌ خبر از سبزی نیست

 

من در این شهر کودکی را دیدم که به دستش گل داشت

 

و به نقاشی خود

 

می کشید لحظه سال تحویل

 

بی گمان در پی هفت سین خیال خود بود

 

من زنی را دیدم ، ظهر در سفره خود نان نداشت

 

من کتابی دیدم ، کاغذی داشت به نرخی اعلا

 

واژه هایش به اسارت بودند

 

ای برادر سهراب

 

خوب می دانم ، شعر من بی وزن است

 

شعر من در تپش آوازت ،‌ بی گمان گم شده است

 

کار من نیست سراییدن اشعاری نو

 

کار من ،‌ دیدن و گفتن - کار من گفتن و بودن شاید

 

و هنوز در پی پاسخ به سوالت هستم

 

که چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست ؟؟؟  

 

از دوست عزیز عبدو وبلاگ 

  

حکایت به شرط چاقو

نظرات 4 + ارسال نظر
یاسر 1389/01/12 ساعت 16:17 http://yasersat.blogsky.com

برای کسب اخرین خبرها از ماهواره و رسیور به سایت ما بیایید
yasersat.blogsky.com

عباس دیارمند 1389/01/13 ساعت 01:43

من خیلی ناراحت هستم که اون زمان کسی به واقعیت سهراب پی نبرد
آپم عزیز

سلام . وب شما هم بسیار زیبا و تاثیر گذاره . خوشحال می شم و با کمال میل وب در خدمت شماست . کار تلفیقی خوبی انجام دادید لذت بردم و منتظر دیدارتون هستم .

نیایش 1389/01/15 ساعت 07:38

همواره روحی مهاجر باش

به سوی مبدا

به سوی آنجا که بتوانی انسان تر باشی

و از آنچه که هستی و هستند فاصله بگیری

این رسالت دائمی توست


( دکتر علی شریعتی )


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد