سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

مهمانی دنیا

من به مهمانی دنیا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم.
رفتم از پله مذهب بالا.
تا ته کوچه شک ،
تا هوای خنک استغنا،
تا شب خیس محبت رفتم.
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.

چیزهایی دیدم در روی زمین:
کودکی دیم، ماه را بو می کرد.
قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پرپر می زد.
نردبانی که از آن ، عشق می رفت به بام ملکوت.
من زنی را دیدم ، نور در هاون می کوفت.
ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزی بود، دوری شبنم بود، کاسه داغ محبت بود.
من گدایی دیدم، در به در می رفت آواز چکاوک می خواست و سپوری که به یک پوسته خربزه می برد نماز.

بره ای دیدم ، بادبادک می خورد.

من الاغی دیدم، ینجه را می فهمید.
در چراگاه " نصیحت" گاوی دیدم سیر.

شاعری دیدم هنگام خطاب، به گل سوسن می گفت: "شما"


"سهراب"

نظرات 2 + ارسال نظر
نیایش 1389/01/19 ساعت 07:53

سلام
به دنیا پا نهاده ای
درست مانند کتابی باز ساده و نا نوشته
باید سرنوشت خود را رقم بزنی
خود و نه کس دیگر
چه کسی می تواند چنین کند؟
چگونه؟
چرا؟
به دنیا آمده ای!
همچون یک بذر زاده شده ای
میتوانی همان بذر بمانی و بمیری
اما می توانی گل باشی و بشکفی
می توانی درخت باشی و ببالی!

اوشو

baroni 1389/01/21 ساعت 00:56 http://manbaraniam.blogfa.com

سلام
وبلاگ خیلی زیبائی دارید
مطالبتون هم خیلی زیباست
شعرائی که انتخاب کردید هم واقعا عالیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد