سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

فال پروانه

من عاقبت از اینجا خواهم رفت  


 پروانه ای که با شب می رفت 
 

این فال را برای دلم دید 
 

 دیری ست 
 

 مثل ستاره ها چمدانم را 
 

 از شوق ماهیان و تنهایی خودم  


 پر کرده ام ولی 
 

 مهلت نمی دهند که مثل کبوتری 


در شرم صبح پر بگشایم 
 

 با یک سبد ترانه ولبخند 
 

خود را به کاروان برسانم 
 

اما  


 من عاقبت از اینجا خواهم رفت 
 

پروانه ای که با شب می رفت 
 

این فال را برای دلم دید 
 

 

"دکتر شفیعی کدکنی"
 

عشق

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ 

 

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

غمگین چو پاییزم

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر 


شعری غم انگیزم ، از من بگذر 


سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم 


بگذشته در آتش همچون روزم 


غمگین چو پاییزم ، از من بگذر 


شعری غم انگیزم ، از من بگذر


بگذار ای بی خبر بسوزم ، چون شمعی تا سحر بسوزم 


بگذار ای بی خبر بسوزم ، چون شمعی تا سحر بسوزم 



دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ، بگذر و با دل شکسته بگذارم
 

دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ، بگذر و با دل شکسته بگذارم 


بگذر از من تا به سوز دل بسوزم 


آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم 


بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
 

آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم 


بگذر تا در شرار من نسوزی ، بی پروا در کنار من نسوزی
 

همچون شمعی به تیره شب ها
 

می دانی عشق ما ثمر ندارد ، غیر از غم ، حاصلی دگر ندارد
 

زین قصه ی غم افزا 


غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
 

شعری غم انگیزم ، از من بگذر
 

سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم 


بگذشته در آتش همچون روزم 


غمگین چو پاییزم ، از من بگذر 


شعری غم انگیزم ، از من بگذر   

  

شعر از : «تورج نگهبان» 

 

دانلود تصنیف "از من بگذر"   

 

با صدای زیبای  "علیرضا قربانی" نازنین

  

  

به یاد آن غریب دور از وطن


"دکترمحمد رضا شفیعی کدکنی"

 

 اولین بهار را در جائی دور از سرزمین مالوف دیده و آن را به 

 

بند کشیده . بخوانید یک دنیا حکایت است:  

این روزها بهار و بنفشه

 
معنای دیگری به من آرد 


وزلونِ دیگری ست


زرد و سفید و صورتی و گاه قهوه ای 


با چهره ای به گونۀ مردم 


با چشم و دهان و تبسّم

 
•  


شاید که دلپذیر و قشنگ است 


کز دوده و تبارِ فرنگ است

 
شاید کمی اَجق وَجَق ، از دور 
 

دیدگان اهلِ نشابور! 
 

• 
 

یا آن بهین بنفشۀ ایرانیِ کبود
 

حُسنِ فرنگ آمد و آن رنگ را ربود
 

تا چند سالِ دیگر

 
( دردا و حسرتا!) 
 

کس را به یاد نیست که خود بود یا نبود.

 

***

 

از بلاگ "مسعود بهنود"


***

 

این غزل حضرت حافظ را به

 

استاد گرانقدر "دکتر شفیعی کدکنی"

 

تقدیم می نمایم .

 

 ***

 

یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان


وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان


دل آزرده ما را به نسیمی بنواز
 

یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان
 

ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
 

یار مه روی مرا نیز به من بازرسان
 

دیده‌ها در طلب لعل یمانی خون شد
 

یا رب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان
 

برو ای طایر میمون همایون آثار
 

پیش عنقا سخن زاغ و زغن بازرسان
 

سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
 

بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان
 

آن که بودی وطنش دیده حافظ یا رب
 

به مرادش ز غریبی به وطن بازرسان

 

درود بر حافظ و حافظیان

 

روز سعدی گرامی باد.

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم  

 

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم 

 

شوقست در جدایی و جورست در نظر 

 

هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم 

 

ما را سریست با تو که گر خلق روزگار  

 

 دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم 

 

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من 

 

از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم 

 

ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب  

 

در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم 

 

نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب  

 

 نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم 

 

از دشمنان برند شکایت به دوستان  

 

چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم 

 

ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس  

 

آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم 

 

سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند  

 

چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم 

 

روزبزرگداشت  خداوند شعر و خرد شیخ اجل "سعدی شیرازی" 

  

 

گرامی باد.  

سخن عشق...آوای شجریان پدر و شجریان دختر

دوستان ابتدای این فایل کمی مشکل دارد 

 

آن را چند ثانیه  ببرید جلو 

 

ادامه ی تصنیف را گوش دهید.  


   

آهنگ: محمدرضا شجریان  


تنظیم: مجید درخشانی 

 
آواز: محمدرضا و مژگان شجریان  

 

اجرا: گروه شهناز - کنسرت لندن  


دستگاه: ماهور 

 
غزل: سعدی  

سخـن عشـق تو بی‌آنکـه برآیـد به زبـانـم 
 

رنگ رخسـاره خبر می‌دهـد از حال نهـانـم 

  

گـاه گویـم که بنـالـم ز پـریشــانــی حـالـم 

 
باز گویم که عیـانست چه حاجت به بیـانـم 

  

گر چنـانست که روزی من مسکیـن گدا را 
 

بـه در غـیــر ببینـی ز در خــویــش بـرانــم 

 

من در اندیشه‌ی آنم که روان بر تو فشانم  


نه در اندیشـه که خود را ز کمنـدت برهانم 

 

گر تو شیـریـن زمانی نظـری نیز به من کن  


که به دیوانگی از عشـق تو فرهاد زمـانـم  

 

نه مـرا طاقت غربـت نه تو را خـاطـر قربـت 

 
دل نهادم به صبوری که جزین چـاره نـدارم 

  

دُرم از دیــده چکـانست به‌یــاد لـب لعـلـت  


نگهی باز به من کن که بسـی دُر بچکـانـم 

  

من همـان‌روز بگفتـم که طریـق تو گرفتـم 
 

که به جانان نرسـم تا نرسـد کار به جـانـم 

 

سعدی

 

دانلود تصنیف سخن عشق  

 

با نوای مخملین پدر و دختری هنرمند و با احساس 

 

"استاد محمدرضا شجریان" و دختر هنرمند و 

  

 دوست داشتنی شان "مژگان" 

 

بشنوید تک خوانی مژگان عزیز را  

 

درود بر شجریان و هم اندیشانش

 

باز هم سپاس از دوستان نیک سرشت "شجریانی ها" 

  

 

 

 

منتظر بارانم

یک نفر آمد و بر پنجره ام گل مالید 

 

من ولی منتظر "بارانم" 

 

" عمران صلاحی "