سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

به یاد آن غریب دور از وطن


"دکترمحمد رضا شفیعی کدکنی"

 

 اولین بهار را در جائی دور از سرزمین مالوف دیده و آن را به 

 

بند کشیده . بخوانید یک دنیا حکایت است:  

این روزها بهار و بنفشه

 
معنای دیگری به من آرد 


وزلونِ دیگری ست


زرد و سفید و صورتی و گاه قهوه ای 


با چهره ای به گونۀ مردم 


با چشم و دهان و تبسّم

 
•  


شاید که دلپذیر و قشنگ است 


کز دوده و تبارِ فرنگ است

 
شاید کمی اَجق وَجَق ، از دور 
 

دیدگان اهلِ نشابور! 
 

• 
 

یا آن بهین بنفشۀ ایرانیِ کبود
 

حُسنِ فرنگ آمد و آن رنگ را ربود
 

تا چند سالِ دیگر

 
( دردا و حسرتا!) 
 

کس را به یاد نیست که خود بود یا نبود.

 

***

 

از بلاگ "مسعود بهنود"


***

 

این غزل حضرت حافظ را به

 

استاد گرانقدر "دکتر شفیعی کدکنی"

 

تقدیم می نمایم .

 

 ***

 

یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان


وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان


دل آزرده ما را به نسیمی بنواز
 

یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان
 

ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
 

یار مه روی مرا نیز به من بازرسان
 

دیده‌ها در طلب لعل یمانی خون شد
 

یا رب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان
 

برو ای طایر میمون همایون آثار
 

پیش عنقا سخن زاغ و زغن بازرسان
 

سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
 

بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان
 

آن که بودی وطنش دیده حافظ یا رب
 

به مرادش ز غریبی به وطن بازرسان

 

درود بر حافظ و حافظیان

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد