سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

دلم گرفته دلم عجیب گرفته است

دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
تمام راه به یک چیز فکر می کردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود
چه دره های عجیبی و اسب ‚ یادت هست
سپید بود
و مثل واژه پاکی ‚ سکوت سبز چمنزار را چرا می کرد ؟
و بعد غربت رنگین قریه های سر راه
و بعد تونل ها


دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز

نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند !!

و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد
چه سیبهای قشنگی
حیات نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید
قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال !

و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس...

و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ...

مرا رساند به امکان یک پرنده شدن..........


و نوشداروی اندوه ؟
صدای خالص اکسیر می دهد این نوش

و حال شب شده بود
چراغ روشن بود
و چای می خوردند
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی؟!

چه قدر هم تنها !!
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی .......

دچار یعنی
........عاشق!!!!

و فکر کن که چه تنهاست ،
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد......

و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست !
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست

نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست ............

اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر

همیشه فاصله ای هست ............


دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد !

و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست..

و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند ...

نه
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند !
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر ....

همیشه عاشق تنهاست ............

و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست ...

و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز

و او و ثانیه ها روی نور می خوابند

و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند ..
و خوب می دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود !

و نیمه شب ها با زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند
هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی!
حیاط روشن بود
و باد می آمد
اتاق خلوت پاکی است
برای فکر چه ابعاد ساده ای دارد
دلم عجیب گرفته است
خیال خواب ندارم............

قطره باران

من اینجا بس دلم تنگ است


و هر سازی که می بینم بد آهنگ است


بیا ره توشه برداریم


قدم در راه بی برگشت بگذاریم


ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است


من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم


ز سیلی زن، ز سیلی خور


وزین تصویر بر دیوار ترسانم


....

بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین


من اینجا بس دلم تنگ است


بیا ره توشه برداریم


قدم در راه بی فرجام بگذاریم.....


دلم برای گل های باغ کوچک زندگیم


خیلی تنگ شده


آن سه گوشه ی مثلث انرژی من


"غزل" و "محمد" و" ساغر"


روشنایی که خیلی وقت است ندیدمش


"روناک " عزیز


و هم نام خودم


"باران" گلم


ترنم خانواده مان


"باران" مهر الهی


دلم برایشان یک ریزه شده


خدای من

تولدت مبارک

برای من شب کام است روز میلادت


فدای آنکه چنین خوب ونازنین زادت

 
 بپوی درره شادی تورا مبارک باد


بنوش شهد جوانی که نوش جان بادت


 تو مرغ عشق منی نغمه خوان گلشن باش


خدا نگاه بدارد زچشم صیادت


 اگر چه خسرومایی ولیک شیرینی


همیشه شاد بمانی به کام فرهادت


 نسیم  یاد تو همراه لحظه های منست


بگو چگونه توان بود غافل از یادت؟


 سپاس گوی خدا باش ودل زدوستت مگیر


به شکر چهره ی زیبنده ی خدادادت


 گزند اگر رسدت ناله در سحر افکن


که لطف حق همه دم میرسد به فریادت


 دعا کنم که همه عمر تو به سامان باد


به گوش کس نرسد ناله از دل شادت


 گزافه گوی نیم عیش خوش به کامت باد


برای من شب کام است صبح میلادت


"مهدی سهیلی"


برای روز میلاد خواهر گلم


بهترین بهترینم


هو الرزاق

بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد


گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود


***


امروز اولین روز کاری من بود


خدای مهربان مرا یاری کن هم در کار و هم در درس


موفق باشم


الهی به زیبایی سادگی


به والایی اوج افتادگی


رهایم مکن جز به بند غمت


اسیرم مکن جز به آزادگی!


درود بر خدا و خودم که جانشین او در زمینم


"باران"


یا مولا دلم تنگ اومده

دریای غمم سر در گریبون چه کنم 

    
یا مولا علی با دل پر خون چه کنم؟

راز عشق من ای محرم سرّ خدا
 

از پرده ی دل افتاده بیرون چه کنم؟ 

یا مولا دلم تنگ اومده
 

شیشه ی دلم ای خدا زیر سنگ اومده 

ای شعر ازل شیدای مضمون تواَم
 

چون زلف غزل دائم پریشون تواَم 

دریا به دریا جاری ز چشمم خون دل
 

صحرا به صحرا یه عمر مجنون تواَم 

من نام تو را با صد زبون می پرسم  


پیغام تو را از این و اون می پرسم 

تا پیدا کنم اون بینش و مأوایت
 

در کوچه ی دل از تو نشون می پرسم 

از آسمونا تا که نگاهم کردی
 

سرگشته تر از خورشید و ماهم کردی 

آینه ی دلم رو قاب چشمت گم شد
 

غرق حیرت و اندوه آهم کردی 

یا مولا دلم تنگ اومده 


شیشه ی دلم ای خدا زیر سنگ اومده
 


آهنگ یا مولا علی (ع) با صدای حسین زمان  از اینجا دانلود کنید 

یتیم نوازی مولا علی اثر استاد فرشچیان

باران رفت

من هم می ترسم

 

 

از دل ساده ام

 

 

از دلی که در خیالش فکر می کند

 

 

مخاطب شعر شاعری است بارانی

 

 

و آن شاعر می گوید: 

 

 

عزیزم دنبال مخاطب نگرد

 

 

 

ومن ناگاه چنان دلم می شکند 

 

و بارانی می شوم

 

 

که سکوت تنها راهی است برای من 

 

و در چنین لحظه ایست

 

 

 

که آرزو می کنم کاش نبودم

 

 

  ...

تو به من خندیدی

 

 

و ندانستی من در دل

 

 

چگونه شکستم و 

 

 

گریستم

 

 

عزیز دلم

 

 

تا اطلاع ثانوی 

 

"باران" رفت.

 

 

بدرود...


--------------------------------------------------------------------------------


 

این متن ادبی که خودم نامش را شعر نهاده ام 

 

نخستین شعری است که سروده ام

 

 

امروز فی البداهه توانستم خودم به خودم اثبات کنم

 

 

که آری من هم می توانم هم چون شاعران دیگر

 

 

حالات درونی ام را با زبان شعر بیان کنم 

 

گرچه این شعر از دید اهل فن ممکن است ایرادات زیادی

 

 

داشته باشد

 

 

ولی از نظر خود من در حال حاضر بهترین است

 

 

چرا که من تا حالا شعری نسروده بودم

 

 

و این اولین بار بود 

 

به هر حال به خود خودم شادباش می گویم 

 

 

و از اهورا می خواهم مرا در این راه یاری دهد

 

 

 

درود بر تو باران مهر الهی 

 

درود


--------------------------------------------------------------------------------


 

همدردی و همراهی حضرت حافظ در آن لحظاتی که با چشمانی اشک آلود

 

 

این قطره باران را سرودم: 

 

 

چو دست بر سر زلفش زنم به تاب  رود

 

 

 ور آشتى طلبم با سر عتاب رود

 

 
چو ماه نو، ره بیچارگان نظاره          

 

 

زند به گوشه ء ابرو و در نقاب رود

 

 
شب شراب خرابم کند به بیدارى        

 

 

 وگر به روز شکایت کنم به خواب رود 

 


طریق عشق پرآشوب و فتنه است اى دل         

 

 

بیفتد آن که درین راه باشتاب رود

 

 

 
گدائى در جانان به سلطنت مفروش        

 

 

 

 کسى ز سایه ء این در به آفتاب رود؟ 

 

 
حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر       

 

 

  کلاه داریش اندر سر شراب رود

 

 
سواد نامه ء موى سیاه چون طى شد         

 

 

بیاض کم نشود گر صد انتخاب رود

 

 

 
حجاب راه توئى حافظ از میان برخیز 

 

 

 
خوشا کسى که درین راه بى حجاب رود
  

این هم دسته گلی زیبا تقدیم به خود خودم