1
آفتاب خواهد تابید
بر ساقهى نازک باوری
کز نارسى
هواى شکستن دارد
2
من تو را دیدهام
امّا در خواب
در پسِ کوچهى نورانى عشق
در همانجا که طلوع
ره دیدار تو را بست که بست
3
آن دم رسید
که نگاهت غزل شوق به چشم چو منى خواند
دردا و دریغا که دگر دل به نگاه تو ندارم
4
پندارم را آویخته بودم، کژ
چون جامهاى فرتوت
بر دیوار نمناک خاطرات گذشتهام
بوى نا مىدهند هر دو!
5
به مَنَش باز بیارد
به هر آنکه دادم این دل
تو و این نشسته در خون
دگرش باز نیاور
ببرش به هر کجایى
که نباشدش نشانى
ز مَنى
ز رهگذارى
"آوا مشکاتیان"
فرزند ساز و نوه ی آواز