سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

او خواهد آمد

 

و "ایرج زبردست" چه زیبا می سراید: 

 

 

ترسم که ز خیل حق کنارش بزنند 

 

صد زخم به یازده تبارش بزنند 

 

آن معجزه ای که انتظارش جاری ست 

 

ترسم که بیایید و به دارش بزنند 

 

 * 

به یاد غروب های جمعه ای که برای نبودنش 

 

اشک میریختم 

 

گرچه حالا هم در نبود وجودش ابری ام و میل باریدن دارم 

 

ولی این اشک من با آن اشک 4 سال گذشته فرق اساسی میکند 

 

و آن این است که این اشک از سر فهمیدن و درک درد مردمان بی گناهم است 

 

دلم برایش تنگ شده 

 

برای آن که مظلومترین فرد تاریخ است 

 

برای او که خیلی دوستش دارم 

 

همیشه دوستش داشتم 

 

گرچه بسیاری از اعتقاداتم دست خوش دگرگونی بزرگی شد 

 

ولی جای آن مهربان آیینه و مهتاب هماره در دلم ثابت است 

 

و هیچ کس جای "مهدی" نازنین را در دل من نمی تواند بگیرد 

 

و معتقدم انتظار آمدنش دعا و گریه و زاری نیست 

 

تلاش برای نجات بشریت از جهل و بی سوادی ست 

 

این است معنای انتظار 

 

نه دعا و اشک و آه پوچ و تهی  

 

باید به فکر بشریت بود 

 

نجات آدمی 

 

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست 

 

عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی 

 

*  

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت 

 

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست 

 

 

ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران 

 

بیداری ستاره در چشم جویباران 

 

آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل 

 

لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران 

 

گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم 

 

بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران 

 

 

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور 

 

کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور 

 

 

به امید آمدنش 

 

"باران" 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد