سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

بین که چونم

مرا پرسی که چونی بین که چونم

 

خرابم بیخودم مست جنونم
مرا از کاف و نون آورد در داماز آن هیبت دوتا چون کاف و نونم
پری زاده مرا دیوانه کرده‌ستمسلمانان که می داند فسونم
پری را چهره‌ای چون ارغوان استبنالم کارغوان را ارغنونم
مگر من خانه ماهم چو گردونکه چون گردون ز عشقش بی‌سکونم
غلط گفتم مزاج عشق دارمز دوران و سکونت‌ها برونم
درون خرقه صدرنگ قالبخیال بادشکل آبگونم
چه جای باد و آب است ای برادرکه همچون عقل کلی ذوفنونم
ولیک آنگه که جزو آید به کلشبخیزد تل مشک از موج خونم
چه داند جزو راه کل خود رامگر هم کل فرستد رهنمونم
بکش ای عشق کلی جزو خود راکه این جا در کشاکش‌ها زبونم
ز هجرت می کشم بار جهانیکه گویی من جهانی را ستونم
به صورت کمترم از نیم ذرهز روی عشق از عالم فزونم
یکی قطره که هم قطره‌ست و دریامن این اشکال‌ها را آزمونم
نمی‌گویم من این این گفت عشق استدر این نکته من از لایعلمونم
که این قصه هزاران سالگان استچه دانم من که من طفل از کنونم
ولی طفلم طفیل آن قدیم استکه می دارد قرانش در قرونم
سخن مقلوب می گویم که کرده‌ستجهان بازگونه بازگونم
سخن آنگه شنو از من که بجهداز این گرداب‌ها جان حرونم
حدیث آب و گل جمله شجون استچه یک رنگی کنم چون در شجونم
غلط گفتم که یک رنگم چو خورشیدولی در ابر این دنیای دونم
خمش کن خاک آدم را مشوران

که این جا چون پری من در کمونم 

 

                                      ؛؛رومی؛؛

نظرات 1 + ارسال نظر
س م ح 1389/01/22 ساعت 09:09 http://baraye1bar.blogsky.com

خودتم شعر میگی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد