خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد |
|
خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد |
خبرت هست که ریحان و قرنفل در باغ |
|
زیر لب خنده زنانند که کار آسان شد |
خبرت هست که بلبل ز سفر بازرسید |
|
در سماع آمد و استاد همه مرغان شد |
خبرت هست که در باغ کنون شاخ درخت |
|
مژده نو بشنید از گل و دست افشان شد |
خبرت هست که جان مست شد از جام بهار |
|
سرخوش و رقص کنان در حرم سلطان شد |
خبرت هست که لاله رخ پرخون آمد |
|
خبرت هست که گل خاصبک دیوان شد |
خبرت هست ز دزدی دی دیوانه |
|
شحنه عدل بهار آمد او پنهان شد |
بستدند آن صنمان خط عبور از دیوان |
|
تا زمین سبز شد و باسر و باسامان شد |
شاهدان چمن ار پار قیامت کردند |
|
هر یک امسال به زیبایی صد چندان شد |
گلرخانی ز عدم چرخ زنان آمدهاند |
|
کانجم چرخ نثار قدم ایشان شد |
ناظر ملک شد آن نرگس معزول شده |
|
غنچه طفل چو عیسی فطن و خط خوان شد |
بزم آن عشرتیان بار دگر زیب گرفت |
|
باز آن باد صبا باده ده بستان شد |
نقشها بود پس پرده دل پنهانی |
|
باغها آینه سر دل ایشان شد |
آنچ بینی تو ز دل جوی ز آیینه مجوی |
|
آینه نقش شود لیک نتاند جان شد |
مردگان چمن از دعوت حق زنده شدند |
|
کفرهاشان همه از رحمت حق ایمان شد |
باقیان در لحدند و همه جنبان شدهاند |
|
زانک زنده نتواند گرو زندان شد |
گفت بس کن که من این را به از این شرح
کنم |
|
من دهان بستم کو آمد و پایندان شد |
هم لب شاه بگوید صفت جمله تمام |
|
گر خلاصه ز شما در کنف کتمان شد |