سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

بس کنید

 شرم تان باد ای خداوندان قدرت
 بس کنید
بس کنید از اینهمه ظلم و قساوت
 بس کنید
ای نگهبانان آزادی
 نگهداران صلح
ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون
سرب داغ است اینکه می بارید بر دلهای مردم سرب داغ
موج خون است این که می رانید بر آن کشتی خودکامگی موج خون
گر نه کورید و نه کر
 گر مسلسل های تان یک لحظه ساکت می شوند
 بشنوید و بنگرید
بشنوید این وای مادرهای جان ‌آزرده است
کاندرین شبهای وحشت سوگواری می کنند
 بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است
 کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند
بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان
روز و شب با خون مردم آبیاری می کنند
 بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر بیدادتان را بردباری میکنند
 دست ها از دست تان ای سنگ چشمان بر خداست
 گر چه می دانم
آنچه بیداری ندارد خواب مرگ بی گناهان است و وجدان شماست
 با تمام اشک هایم باز نومیدانه خواهش می کنم
بس کنید
بس کنید
 فکر مادرهای دلواپس کنید
 رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید
 بس کنید 
 

؛؛؛فریدون مشیری؛؛؛  

"For Mohammad Amin"
  

نظرات 3 + ارسال نظر

سلام باران جان:
بسیار بسیار زیبا بود. خیلی لذت بردم و باید بگم بسیار هم به جا بود. بیشتر پیشم بیا عزیزم ...
قربانت

عبدو 1388/12/15 ساعت 00:16 http://hekayat86.blogfa.com

قالب نو مبارک
گر بپرسی راست ، بی گمان گویم راست ، قصه و آنچه ز من بر تو رواست : با حرف دل در خدمتم

لنگه های کفش بدون بند
براق و بی خیال
لبخند می زنند
بر کفشهای جفت
بر جفتهای کفش
که در پای زندگی
فرسوده گشته اند
غافل از اینکه
هر یک از این جفتهای کفش
با بند نیمه باز
بندی به چار پاره هستی فزوده اند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد