زاهدا من که خراباتی و مستم…
به تو چه…
ساغر و باده بود بر سر دستم
…
به تو چه… به تو چه…
تو اگر گوشه محراب نشستی. . .
صنمی گفت چرا ؟
من اگر گوشه میخانه نشستم…
به تو چه ؟
آتش دوزخ اگر قصد تو و ما بکند
تو که خشکی چه به من ؟
من که تر هستم به تو چه ؟
ساقی بریز می زان جام شراب چشمتبگذار امشبی را باشم خراب چشمتباران ببار که ...سبز باشی و سرافراز
ساقی بریز می زان جام شراب چشمت بگذار امشبی را باشم خراب چشمتباران ببار که ...سبز باشی و سرافراز !
ساقی بریز می زان جام شراب چشمت
بگذار امشبی را باشم خراب چشمت
باران ببار که ...
سبز باشی و سرافراز
ساقی بریز می زان جام شراب چشمت
بگذار امشبی را باشم خراب چشمت
باران ببار که ...
سبز باشی و سرافراز !