تا در گل تقدیر دمید آن دم را
بی واژه نوشت قصه ی عالم را
ایران وطنم ، روز ازل بی تردید
از خاک تو می ساخت خدا آدم را
***
رودیم ولـــی هم نفس مــردابیم
سیلی خور این زمانه ی کج تابیم
تـــاریخ به زیر آب فـــریاد کــشید :
کوروش تو بپا خیز که ما در خوابیم
"ایرج زبردست"
/script>
در شبی آرام و طوفانی - در شب مهتاب و بی تابی
در شب سرد زمستانی -
در هجوم وحشی کابوس های سرد روسی
با هجوم ابرهای تیره و تاریک
با صدای خشمناک رعد و برق آسمان
با تو هستم آه باران
با تو ای همرزم و همراه - با تو ای مهد سحر گاه - با تو ای زرین قبا
با تو دارم شرح حالی پر ز رنج و پر ز نور
با تو دارم نکته ها از انجمن ها - مو به مو دارم سخن ها
گر بپرسی راست - بی گمان گویم راست - قصه و آنچه زمن بر تو رواست
روزگاری دوستان نیک و دل پاکی سراغم بود
جایتان خالی - راستی کانون گرمی بود
با صدای قل قل قلیان - صدای های و هوی مردمان
هم صدا با استکان ها - با طنین تیشه ها بر سنگ خارا
می زدیم و می نوشتیم - چه فریاد و چه بیداد ها
چه افسون و چه افسان ها -چه فرهاد و چه شیرین ها
همچنانم هوشیار - چشم در چشم تو می اندازم - گوش جانت با ماست ؟
آه باران - یاد دارم پرده ی نقالیت را -
قصه ی رستم دستان - آخرین امید ایران - پهلوان نام داران
قصه ی عشق سیاوش - آرش و سهراب - قصه از آن پاک دینان
ناگهان طوفان خشم و نفرت وسردی - قاب عکس هر چه پستی
چون حدیث نابرادر آن شغاد - می وزید از هر سوی - می دمید از هر کوی
بر در نقالخانه مهر تبعید
پرده ی نقالیت اکنون غبار غربت و اندوه
یادگار چای زخم خنجری بر پشت
ما لا مال رنج نا گفته - او جواب پرسش هرگز نپرسیده
آه باران - وقت باریدن رسید
دیر گاهی است که گویا - رفته از یاد خدا
مردم آبادی - مردم و آزادی
قلب ها غرق به غم - کینه ها پشت به هم
و به اتمام برسان آخرین برگ سفر نامه را
آخرین برگ سفر نامه ی" باران" اینست : که زمین چرکین است.
از بلاگ دوست نیک پندارم
*
دانلود موسیقی دلنشین "باران عشق"
اثر جاودان "ناصر چشم آذر"
من که بودم؟
که بودم؟
جز بغضی فرو خورده
سکوتی مبهم...
حرفی ناگفته...
شعری درهم...
و آزادیم
چه قدر کوچک بود
چه قدر کوچک بود
وقتی که...
حصاری...
تنها حصاری بیجان
به راحتی،آسان
آن را از من گرفت...
و اندوهم...
چه قدر بزرگ بود
چه قدر بزرگ بود
که تجربه تلخ اجبار را تحمل کرد
و هیچ کس ندانست
که آن زن ...
آن زن که ...
در حصار تنگ خانه اش
هر شب...
هر شب...
برمزار آزادیش گریست
من بودم
...
"فریبا شش بلوکی"
عشق تنها کار بی چرای عالم است
چه افرینش بدان پایان میگیرد.
معشوق من چنان لطیف است
که خود را به "بودن" نیالوده است;
که اگر جامه ی وجود برتن می کرد
نه معشوق من بود.
"دکتر شریعتی"
هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می کند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند، آن وقت
من اشتباه می کنم و او
با اشتباه های دلم
حال می کند.
دیروز یک فرشته به من می گفت:
تو گوشی دل خود را
بد گذاشتی
آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ
آخر چرا جواب ندادی
چرا بر نداشتی؟!
یادش به خیر
آن روزها
مکالمه با خورشید
دفترچه های ذهن کوچک من را
سرشار خاطره می کرد
امروز پاره است
آن سیم ها
که دلم را
تا آسمان مخابره می کرد.
×××
با من تماس بگیر ، خدایا
حتی هزار بار
وقتی که نیستم
لطفا پیام خودت را
روی پیام گیر دلم بگذار.
"عرفان نظر آهاری"
چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادات ما عادت است
به بیعادتی کاش عادت کنیم
چه اشکال دارد پس از هر نماز
دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟
به هنگام نیّت برای نماز
به آلالهها قصد قربت کنیم
چه اشکال دارد که در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟
چه اشکال دارد در آیینهها
جمال خدا را زیارت کنیم؟
مگر موج دریا ز دریا جداست؟
چرا بر «یکی» حکم «کثرت» کنیم؟
پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم
«وجود» تو چون عین «ماهیت» است
چرا باز بحث «اصالت» کنیم؟
اگر عشق خود علت اصلی است
چرا بحث «معلول» و «علت» کنیم؟
بیا جیب احساس و اندیشه را
پر از نُقل مهر و محبت کنیم
پر از «گلشن راز»، از «عقل سرخ»
پر از «کیمیای سعادت» کنیم
بیایید تا عینِ «عین القضات»
میان دل و دین قضاوت کنیم
اگر سنت اوست نوآوری
نگاهی هم از نو به سنت کنیم
مگو کهنه شد رسم عهد الست
بیایید تجدید بیعت کنیم
برادر چه شد رسم اخوانیه؟
بیا یاد عهد اخوت کنیم
بگو قافیه سست یا نادرست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم
خدایا دلی آفتابی بده
که از باغ گلها حمایت کنیم
رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
«بیا عاشقی را رعایت کنیم»*
قیصر امین پور
نشان فروهر زیباترین نمادی است که تا کنون
دیده ام
نمادی سرشار از معانی و مفاهیم ژرف
که گواهی ارزنده ای است برای
خردمند بودن و هوش سرشار ایرانیان باستان
و اعتقادات قوی آنها
امروز کتاب الکترونیکی تقدیمتان میکنم
برای آشنایی بیشتر با این نشان زیبا
تا آخرین ستاره ی شب بگذرد مرا
بی خوف و بی خیال بر این برج خوف و خشم
بیدار می نشینم در سرد چال خویش
شب تا سپیده خواب نمی جنبدم به چشم
***
شب در کمین شعری گمنام و نا سرود
چون جغد می نشینم در زیج رنج کور
می جویم اش به کنگره ی ابر شب نورد
می جویم اش به سوسوی تک اختران دور
***
در خون و در ستاره و در باد ، روز و شب
دنبال شعر گمشده ی خود دویده ام
بر هر کلوخ پاره ی این راه پیچ پیچ
نقشی ز شعر گمشده ی خود کشیده ام.
" احمد شاملو "
و "ایرج زبردست" چه زیبا می سراید:
ترسم که ز خیل حق کنارش بزنند
صد زخم به یازده تبارش بزنند
آن معجزه ای که انتظارش جاری ست
ترسم که بیایید و به دارش بزنند
*
به یاد غروب های جمعه ای که برای نبودنش
اشک میریختم
گرچه حالا هم در نبود وجودش ابری ام و میل باریدن دارم
ولی این اشک من با آن اشک 4 سال گذشته فرق اساسی میکند
و آن این است که این اشک از سر فهمیدن و درک درد مردمان بی گناهم است
دلم برایش تنگ شده
برای آن که مظلومترین فرد تاریخ است
برای او که خیلی دوستش دارم
همیشه دوستش داشتم
گرچه بسیاری از اعتقاداتم دست خوش دگرگونی بزرگی شد
ولی جای آن مهربان آیینه و مهتاب هماره در دلم ثابت است
و هیچ کس جای "مهدی" نازنین را در دل من نمی تواند بگیرد
و معتقدم انتظار آمدنش دعا و گریه و زاری نیست
تلاش برای نجات بشریت از جهل و بی سوادی ست
این است معنای انتظار
نه دعا و اشک و آه پوچ و تهی
باید به فکر بشریت بود
نجات آدمی
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
*
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
*
ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
*
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
*
به امید آمدنش
"باران"