سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

غمگین چو پاییزم

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر 


شعری غم انگیزم ، از من بگذر 


سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم 


بگذشته در آتش همچون روزم 


غمگین چو پاییزم ، از من بگذر 


شعری غم انگیزم ، از من بگذر


بگذار ای بی خبر بسوزم ، چون شمعی تا سحر بسوزم 


بگذار ای بی خبر بسوزم ، چون شمعی تا سحر بسوزم 



دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ، بگذر و با دل شکسته بگذارم
 

دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ، بگذر و با دل شکسته بگذارم 


بگذر از من تا به سوز دل بسوزم 


آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم 


بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
 

آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم 


بگذر تا در شرار من نسوزی ، بی پروا در کنار من نسوزی
 

همچون شمعی به تیره شب ها
 

می دانی عشق ما ثمر ندارد ، غیر از غم ، حاصلی دگر ندارد
 

زین قصه ی غم افزا 


غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
 

شعری غم انگیزم ، از من بگذر
 

سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم 


بگذشته در آتش همچون روزم 


غمگین چو پاییزم ، از من بگذر 


شعری غم انگیزم ، از من بگذر   

  

شعر از : «تورج نگهبان» 

 

دانلود تصنیف "از من بگذر"   

 

با صدای زیبای  "علیرضا قربانی" نازنین

  

  

به یاد آن غریب دور از وطن


"دکترمحمد رضا شفیعی کدکنی"

 

 اولین بهار را در جائی دور از سرزمین مالوف دیده و آن را به 

 

بند کشیده . بخوانید یک دنیا حکایت است:  

این روزها بهار و بنفشه

 
معنای دیگری به من آرد 


وزلونِ دیگری ست


زرد و سفید و صورتی و گاه قهوه ای 


با چهره ای به گونۀ مردم 


با چشم و دهان و تبسّم

 
•  


شاید که دلپذیر و قشنگ است 


کز دوده و تبارِ فرنگ است

 
شاید کمی اَجق وَجَق ، از دور 
 

دیدگان اهلِ نشابور! 
 

• 
 

یا آن بهین بنفشۀ ایرانیِ کبود
 

حُسنِ فرنگ آمد و آن رنگ را ربود
 

تا چند سالِ دیگر

 
( دردا و حسرتا!) 
 

کس را به یاد نیست که خود بود یا نبود.

 

***

 

از بلاگ "مسعود بهنود"


***

 

این غزل حضرت حافظ را به

 

استاد گرانقدر "دکتر شفیعی کدکنی"

 

تقدیم می نمایم .

 

 ***

 

یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان


وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان


دل آزرده ما را به نسیمی بنواز
 

یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان
 

ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
 

یار مه روی مرا نیز به من بازرسان
 

دیده‌ها در طلب لعل یمانی خون شد
 

یا رب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان
 

برو ای طایر میمون همایون آثار
 

پیش عنقا سخن زاغ و زغن بازرسان
 

سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
 

بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان
 

آن که بودی وطنش دیده حافظ یا رب
 

به مرادش ز غریبی به وطن بازرسان

 

درود بر حافظ و حافظیان

 

روز سعدی گرامی باد.

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم  

 

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم 

 

شوقست در جدایی و جورست در نظر 

 

هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم 

 

ما را سریست با تو که گر خلق روزگار  

 

 دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم 

 

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من 

 

از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم 

 

ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب  

 

در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم 

 

نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب  

 

 نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم 

 

از دشمنان برند شکایت به دوستان  

 

چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم 

 

ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس  

 

آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم 

 

سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند  

 

چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم 

 

روزبزرگداشت  خداوند شعر و خرد شیخ اجل "سعدی شیرازی" 

  

 

گرامی باد.  

سخن عشق...آوای شجریان پدر و شجریان دختر

دوستان ابتدای این فایل کمی مشکل دارد 

 

آن را چند ثانیه  ببرید جلو 

 

ادامه ی تصنیف را گوش دهید.  


   

آهنگ: محمدرضا شجریان  


تنظیم: مجید درخشانی 

 
آواز: محمدرضا و مژگان شجریان  

 

اجرا: گروه شهناز - کنسرت لندن  


دستگاه: ماهور 

 
غزل: سعدی  

سخـن عشـق تو بی‌آنکـه برآیـد به زبـانـم 
 

رنگ رخسـاره خبر می‌دهـد از حال نهـانـم 

  

گـاه گویـم که بنـالـم ز پـریشــانــی حـالـم 

 
باز گویم که عیـانست چه حاجت به بیـانـم 

  

گر چنـانست که روزی من مسکیـن گدا را 
 

بـه در غـیــر ببینـی ز در خــویــش بـرانــم 

 

من در اندیشه‌ی آنم که روان بر تو فشانم  


نه در اندیشـه که خود را ز کمنـدت برهانم 

 

گر تو شیـریـن زمانی نظـری نیز به من کن  


که به دیوانگی از عشـق تو فرهاد زمـانـم  

 

نه مـرا طاقت غربـت نه تو را خـاطـر قربـت 

 
دل نهادم به صبوری که جزین چـاره نـدارم 

  

دُرم از دیــده چکـانست به‌یــاد لـب لعـلـت  


نگهی باز به من کن که بسـی دُر بچکـانـم 

  

من همـان‌روز بگفتـم که طریـق تو گرفتـم 
 

که به جانان نرسـم تا نرسـد کار به جـانـم 

 

سعدی

 

دانلود تصنیف سخن عشق  

 

با نوای مخملین پدر و دختری هنرمند و با احساس 

 

"استاد محمدرضا شجریان" و دختر هنرمند و 

  

 دوست داشتنی شان "مژگان" 

 

بشنوید تک خوانی مژگان عزیز را  

 

درود بر شجریان و هم اندیشانش

 

باز هم سپاس از دوستان نیک سرشت "شجریانی ها" 

  

 

 

 

منتظر بارانم

یک نفر آمد و بر پنجره ام گل مالید 

 

من ولی منتظر "بارانم" 

 

" عمران صلاحی "

جوانی

این گل سرخ  


 این گل سرخ صد برگ شاداب  


این گل سرخ تاج خدایان 

 
که به هر روز برگی از آن را 
 

 می کنی با سرانگشت نفرت  


 تا نبینی که پژمردگی هاش 

 
می شود درنظر ها نمایان  


 چند روز دگر برگهایش  


 می رسد اندک اندک به پایان 

   

"دکتر شفیعی کدکنی"

ای صبور!ای پرستار!

  به بهانه ی روز پرستار برای خواهران مهربانم

 و داماد عزیزمان

نازنینان من روزتان خجسته باد.

 

خواهر کوچکتان

 

"باران"

 

*

 


رود


قصیده بامدادی را


در دلتای شب


مکرر می کند


و روز

 
از آخرین نفس شب پر انتظار


آغاز می شود 


و- اینک- سپیده دمی که شعله چراغ مرا
 

در طاقچه بی رنگ می کند
 

تا مر غکان بومی رنگ را


در بوته های قالی از سکوت خواب بر انگیزد،
 

پنداری آفتابی است


که به آشتی


در خون من طالع می شود
 

***


اینک محراب مذهبی جاودانی که در آن
 

عابد و معبود عبادت و معبد
 

جلوه یی یکسان دارند:
 

بنده پرستش خدای می کند
 

هم از آن گونه


که خدای
 

بنده را

همه برگ وبهار
 

در سر انگشتان تست 


هوای گسترده
 

در نقره انگشتانت می سوزد
 

و زلالی چشمه ساران
 

از باران وخورشید سیر آ ب می شود
 

***


زیبا ترین حرفت را بگو
 

شکنجه پنهان سکوتت را آشکار کن


و هراس مدار از آن که بگویند
 

ترانه بیهودگی نیست
 

چرا که عشق
 

حرفی بیهوده نیست

 

حتی بگذارآفتاب نیز برنیاید
 

به خاطر فردای ما اگر
 

بر ماش منتی است؛


چرا که عشق،


خود فرداست
 

خود همیشه است
 

بیشترین عشق جهان را به سوی تو میاورم
 

از معبر فریادها و حماسه ها
 

چرا که هیچ چیز در کنار من
 

از تو عظیم تر نبوده است
 

که قلبت
 

چون پروانه یی
 

ظریف و کوچک وعاشق است

 

ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
 

و به جنسیت خود غره ای


به خاطر عشقت!-
 

ای صبور! ای پرستار!


ای مومن!


پیروزی تو میوه حقیقت توست 


رگبارها و برفها را


توفان و آفتاب آتش بیز را
 

به تحمل صبر


شکستی
 

باش تا میوه غرورت برسد
 

ای زنی که صبحانه خورشید در پیراهن تست،


پیروزی عشق نصیب تو باد!

از برای تو، مفهومی نیست -


نه لحظه ئی:
 

پروانه ئیست که بال میزند
 

یا رود خانه ای که در حال گذر است -
 


هیچ چیز تکرار نمی شود


و عمر به پایان می رسد:
 

پروانه 


بر شکوفه یی نشست


و رود به دریا پیوست
 
  "احمد شاملو"

 

*** 

دوست

بزرگ بود  


و از اهالی امروز بود
 

 و باتمام افق های باز نسبت داشت 


 و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید 


صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود 


 و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد 


 و دست هاش

 
هوای صاف سخاوت را

 
ورق زد

 
و مهربانی را
 

به سمت ما کوچاند به شکل خلوت خود بود 


و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را 


 برای آینه تفسیر کرد 


 و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود

 
و او به سبک درخت 


میان عافیت نور منتشر می شد 


 همیشه کودکی باد را صدا می کرد
 

همیشه رشته صحبت را
 

به چفت آب گره می زد 


برای ما یک شب

 
سجود سبز محبت را 


چنان صریح ادا کرد

 
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم


و مثل یک لهجه یک سطل آب تازه شدیم
 

و بارها دیدیم
 

که با چه قدر سبد
 

 برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت

 
ولی نشد
 

 که روبروی وضوح کبوتران بنشیند 


 و رفت تا لب هیچ 


 و پشت حوصله نورها دراز کشید

 
و هیچ فکر نکرد
 

 که ما میان پریشانی تلفظ درها 


 برای خوردن یک سیب
 

چه قدر تنها ماندیم 


 

"سهراب"

 

 


  

از کجا می آید این آوای دوست

 

خشک چوب و خشک سیم و خشک پوست 

 

از کجا می آید این آواز دوست 

 

*** 

 

امروز میخواهم از آوای دوست بگویم

از پنجه ی کسی که با سازش مرا

به کلام استاد به معراج می برد

به فرازستان معنا پروازم می دهد

استاد "حسین علیزاده"

به راستی که شایسته ی مقام استادی است.

"سلانه" 

نام سازی است که زیر نظر خود ایشان ساخته شده 

 

نوای این ساز تلفیقی از نوای 

 

تار و عود است 

 

ولی کاملا با آن دو تفاوت دارد 

 

صدای این ساز به روح و جان آدمی چنان آرامشی می برد 

 

و انسان را ناخواسته به عالم تفکر می کشاند 

 

تفکری والا  

 

آرامش و تفکری که هیچ سازی به من نداده بود تا کنون

 

اینها تمام احساس خود من بود 

 

زمان گوش دادن به این آلبوم 

 

و از شما نازنینان نیک سرشت و پاک پندار 

 

خواهانم این آلبوم را گوش بدهید نه بشنوید 

 

چرا که گوش دادن همراه با تفکر است 

 

و چنین موسیقی ای را بایستی گوش داد 

 

با دل و جان 

 

نه شنید از روی بی تفاوتی 

  

*** 

 

دانلود 2 قطعه از 

 

"سلانه" استاد علیزاده 

 

قطعه اول 

 

قطعه سوم

 

 

"باران"  

 

  

 

با حافظ

خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بی‌خبر نرود
طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی
ولی چگونه مگس از پی شکر نرود
سواد دیده غمدیده‌ام به اشک مشوی
که نقش خال توام هرگز از نظر نرود
ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار
چرا که بی سر زلف توام به سر نرود
دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود
من گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به درنرود
سیاه نامه‌تر از خود کسی نمی‌بینم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
چو باشه در پی هر صید مختصر نرود
بیار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود