سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

با حافظ

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد 

 

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

خورشید آرزو

بیمار خنده های توام 

بیشتر بخند 

خورشید آرزوی منی 

گرم تر بتاب

سر و سنگ

 سر به سنگی می زدم فریاد خوان
 پاسخم آمد شکست استخوان
 سنگ سنگین دل چه می داند که مرد
 از چه سر بر سنگ می کوبد به درد
 او همین سنگ است و از سرها سر است
 سنگ روز سر شکستن گوهر است
 تا چنین هنگامه ی سنگ است و سر
 قیمت سنگ است از سر بیشتر
 روزگارا از توام منت پذیر
 گوهر ما را کم از سنگی مگیر
هر که با سنگی ز سویی تاخته ست
سایه هم لعل دلی انداخته ست 
   

"سایه"

خداوندا

شعر زیر را خیلی دوست دارم 

چون زبان حال من است 

همیشه فکر میکردم از "دکتر شریعتی"  است 

ولی امروز فهمیدم شاعر آن "کارو" است. 

درود بر شما 

 

باران 

 

خداوندا
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شدی از قصه خلقت
از اینجا و از آنجا بودنت !
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر به تن گیری
برای لقمه ی نانی
غرورت را به زیر پای نا مردان فرو ریزی
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خداوندا
اگر با مردم آمیزی
شتابان در پی روزی
ز پیشانی عرق ریزی
شب آزرده ودل خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خداوندا
اگر در ظهرگرماگیر تابستان
تن خود را به زیر سایه ی دیوار بسپاری
لبت را بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف ترکاخ های مرمرین بینی
واعصابت برای سکه ای این سو و آن سودر روان باشد
و شاید هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خدایا خالقا بس کن جنایت را تو ظلمت را!
تو خود سلطان تبعیضی
تو خود یک فتنه انگیزی
اگر در روز خلقت مست نمی کردی
یکی را همچو من بدبخت
یکی را بی دلیل آقا نمی کردی
جهانی را چنین غوغا نمی کردی
دگر فریاد ها در سینه ی تنگم نمی گنجد
دگر آهم نمی گیرد
دگر این سازها شادم نمی سازد
دگر از فرط می نوشی می هم مستی نمی بخشد
دگر در جام چشمم باده شادی نمی رقصد
نه دست گرم نجوائی به گوشم پنجه می ساید
نه سنگ سینه ی غم چنگ صدها ناله می کوبد0
اگر فریادهایی از دل دیوانه برخیزد
برای نا مرادی های دل باشد
خدایا گنبد صیاد یعنی چه ؟
فروزان اختران ثابت سیار یعنی چه ؟
اگر عدل است این پس ظلم ناهنجار یعنی چه؟
به حدی درد تنهایی دلم را رنج می دارد
که با آوای دل خواهم کشم فریاد و برگویم
خدایی که فغان آتشینم در دل سرد او بی اثر باشد خدا نیست ؟!
شما ای مولیانی که می گویید خدا هست و 

 برای او صفتهای توانا هم روا دارید!
بگویید تا بفهمم
چرا اشک مرا هرگز نمی بیند؟
چرا بر ناله پر خواهشم پاسخ نمی گوید
چرا او این چنین کور و کر و لال است
و یا شاید درون بارگاه خویش کسی لب بر لبانش مست تنهایی
و یا شاید دگر پر گشته است آن طاقت و صبرش
کنون از دست داده آن صفتها را
چرا در پرده می گویم
خدا هرگز نمی باشد
من امشب ناله نی را خدا دانم
من امشب ساغر می را خدا دانم
خدای من شراب خون رنگ می باشد
خدا هیچ است0
خدا پوچ است0
خدا جسمی است بی معنی
خدا یک لفظ شیرین است
خدا رویایی رنگین است
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
و گنجشک از لبان شهوت آلوده ی زنبق بوسه می گیرد
من اما سرد و خاموشم!
من اما در سکوت خلوتت آهسته می گریم
اگر حق است زدم زیر خدایی !!!
عجب بی پرده امشب من سخن گفتم
خداوندا
اگر در نعشه ی افیون از من مست گناهی سر زد ببخشیدم
ولی نه؟!
چرا من روسیه باشم؟
چرا ق
لاده ی تهمت مرا در گردن آویزد؟
خداوندا
تو در قرآن جاویدت هزاران وعده ها دادی
تو می گفتی که نامردان بهشتت را نمی بینند
ولی من با دو چشم خویشتن دیدم
که نامردان به از مردان
ز خون پاک مردانت هزاران کاخها ساختند
خداوندا بیا بنگر بهشت کاخ نامردان را
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت رابس کن تو ظلمت را
تو خود گفتی اگر اهرمن شهوت بر انسان حکم فرماید 

 تو او را با صلیب عصیانت مصلوب خواهی کرد 


پس...قولت!
اگر مردانگی این است
به نامردی نامردان قسم
نامرد نامردم اگر دستی به قرآنت بیالایم  !

نوسفرم

همتم بدرقه ی راه کن ای طایر قدس 

که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

دو هدیه

دو ویدئو از کنسرت اخیر استاد شجریان تقدیم به شما نازنینان نیک سرشت آریایی 

 

پرتاب گل از سوی استاد شجریان به حضار کنسرت 

 

اجرای تصنیف "رزم مشترک" 

 

منبع:وبسایت "شجریانی ها

 

تمام

به من بگو

در این منزل بی نشان

تا کی به اسم آینه از خشت خام

سخن خواهی گفت؟

دیری ست دیوار کج از مسیر ثریا

به ویرانی ویل المکذبین رسیده است

به من بگو،

از کاروان بی واژه چه می بری؟

جز غارت خیالی،

که خبر از غفلت بی فردای تو می دهد.

تو چه می دانی از اندوه ماران و،

از این شب پر ملال

به خدا آتش زیر خاکستر است

این خرمن بی خار و

این کبریت کهنه سال 
 

"سید علی صالحی"

پرسش

 گیرم که این درخت تناور
 در قله ی بلوغ
 آبستن از نسیم گناهی ست
اما
 ای ابر سوگوار سیه پوش
این شاخه ی شکوفه چه کرده ست
 کاین سان کبود مانده و خاموش ؟
گیرم خدا نخواست که این شاخه
 بیند ز ابر و باد نوازش
 اما
 این شاخه ی شکوفه که افسرد
از سردی بهار
 با گونه ی کبود
 ایا چه کرده بود ؟

 "دکتر شفیعی کدکنی"

از سعدی

                  آن که چون پسته دیدمش همه مغز             

                        پوست بر پوست بود همچو پیاز

                             پـــــــارســــــایــــــان روی در مخلـــوق              

                                              پشت بر قبلــه می‌کننــد نمـــاز 

 

                                                                ؛؛سعدی؛؛

کنسرت استاد در لندن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عکس ها از بلاگ همایون شجریان