به کوروش چه خواهیم گفت؟
اگر سر بر آرد ز خاک
اگر باز پرسد ز ما
چه شد خاک ایران پاک
چه شد ملک ایران زمین
کجایند مردان این سرزمین
به کوروش چه خواهیم گفت؟
اگر دید و پرسید از حال ما
چه کردید بُرنده شمشیر خوش دستتان
کجایند میران سر مستتان
چه آمد سر خوی ایران پرستی
چه کردید با کیش یزدان پرستی
به شمشیر حق ، نیست دستی
که بر تخت شاهی نشسته است
چرا پشت شیران شکسته است
در ایران زمین شاه ظالم کجاست
هوا خواه آزاد، پس چرا بی صداست
و شور و مستیتان
سواران بی باک ما را چه شد
ستوران چالاک ما را چه شد
چرا مُلک تاراج می شود
جوانمرد محتاج می شود
چرا جشنهامان شد عزا
در آتشکده نیست بانگ دعا
چرا حال ایران زمین نا خوش است
چرا دشمنش اینچنین سر کش است
چرا بوی آزادگی نیست، وای
بگو دشمن میهنم کیست، های
که تا غیرتم باز جوش آورد
ز گورم صدای خروش آورد
به کوروش چه خواهیم گفت؟
اگر سر بر آرد ز خاک
شاعر نیستم
ننوشته ام به کاغذ خطی
قطره ی اشکم را
می دهم دست صبا
می برد سوی سپهر
و خدا از باران می سراید شعری
می نویسد آنرا
روی یک برگ درخت
می نویسم آنرا
پای دیوار بلند قلبت
و تو می پنداری
بچه ای بازیگوش
می سراید شعری
دوست بارانی ام "مهدی"
مدیر بلاگ " رویای زنبورهای وحشی"
الهی
به زیبایی سادگی
به والایی اوج افتادگی
رهایم مکن
جز به بند غمت
اسیرم مکن
جز به آزادگی.
"قیصر امین پور"
آه این دلهره ها می کشدم
تا لب مرز جنون می کشدم
تا کجا میبرد این سیل مرا
کاش آخر برسد پیش خدا.....
عشق تجلی گاه تمام خوبیهای پروردگار است
پس بیایید
به شکرانه ی این خوبی ها
همه عاشق باشیم.
؛؛وصال خوانساری؛؛
خدایا سپاسگزارم از تو معشوقم
که باز هم چون گذشته به یاریم شتافتی
و دلتنگی برای پدر را از دلم زدودی
و یاد آوری کردی به من
که گرچه پدر نیست
ولی من تنها نیستم
تو هستی با یک دنیا خوبی
تنها از تو میخواهم مرا یاری دهی
در امتحان فردا و فرداها سربلند باشم.
دوستت دارم عزیز دلم
مهربان یار من
اهورای من
می دانم که اندکی صبر کنم
سحر نزدیک است
تو نیز
همتم را بدرقه ی راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
شیدای کوچکت :
"باران"
باور کنید! حال و هوایم مساعد است
این شایعات، شیوه ی بعضی جراید است
یک صبح تیتر می شوم:
این شخص... {بگذریم}
یک عصر:
خوانده اید... و تکرار زاید است
من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم
باور نمی کنید، همین شعر، شاهد است
"محمدعلی بهمنی"
دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ، که واقعیت
بخشش ، ایثار از خویشتن است.
سخاوت ، زیباست آن زمان که دست نیازی به سویتان گشوده آید ، اما زیباترآن ایثار که نیازمند طلب
نباشد و از افق های تفحص و ادراک برآید .
و گشاده دستان را تجسس نیازمندان چه بسا دلپذیر تر از بخشایش محض.
و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه
مرده ریگی
وارثانتان.
حیات درختان در بخشش میوه است. آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به
تباهی و نابودی کشانده اند.
"جبران خلیل جبران"
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید.
راز رسیدن فقط همین بود.
کافی است انار دلت ترک بخورد.
***
لیلی زنجیر نبود
دنیا که شروع شد ، زنجیر نداشت، خدا دنیا را بی زنجیر آفرید. آدم بود که زنجیر را ساخت و شیطان
کمکش کرد.
دل زنجیر شد؛ عشق زنجیر شد؛ دنیا پر از زنجیر شد ؛ و آدمها همه دیوانه زنجیری.
خدا دنیای بی زنجیر می خواست، اسم دنیای بی زنجیر بهشت بود.
امتحان آدم همین جا بود، دست شیطان از زنجیر پر بود.
خدا گفت: زنجیرت را پاره کن ، شاید نام زنجیر تو عشق باشد.
یک نفر زنجیرهایش را پاره کرد. اسمش را مجنون گذاشتند. مجنون اما نه دیوانه بود و نه زنجیری.
این نام را شیطان بر او گذاشت او انسان را با زنجیر می خواست.
لیلی مجنون را بی زنجیر می خواست. لیلی می دانست خدا چی می خواهد ، لیلی کمک کرد تا مجنون
زنجیرش را پاره کند.
لیلی زنجیر نبود ، لیلی نمی خواست زنجیر باشد. لیلی ماند چون نام دگر او آزادی بود.
عرفان نظر آهاری
دوستان گلم سلام
دفتر "صدای سخن عشق"
دفتری است که تازه ساختمش
و در آن جز عشق نخواهم نوشت.
درود بر شما
باران