خواستم بگویم:
صدای تو را دوست دارم
صدای تو از آن و از جاودان می سراید
دیدم نه تنها صدایت را
که نگاهت را
خنده ات را
مهربانی ات را
پاکی ات را
صداقتت را
دوست دارم
پس بهتر است بگویم:
وجودت را دوست دارم
آری استاد مهربانم
بزرگ الگوی من در زندگی
با تمام وجود می خواهمت
چشمم آن روز مبیناد که خاموش در این ساز تو بینم
.
.
آنکه دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد
دست مرا بگیر خدایا!
دستی که کورمال به هر سوی
در جستجوی توست
وز هیچ مخزن کتب اینجا
یک پنجره به سوی تو نگشود
اوراق هر کتاب
چون برگهای زرد خزانی
در لحظه تلاطم طوفان
تنها
بر دامن تحیرم افزود
دست مرا بگیر
دکتر شفیعی کدکنی
عوض می کنم هستی خویشتن را نه با هر چه خواهم – که با هر چه خواهی : زگاورس و گنجشک تا مو رو ماهی . عوض می کنم هستی خویش را ، با کبوتر که می بالد آن دور، زین تنگناها ، فراتر . عوض می کنم هستی خویش را با چکاوی که در چارچار زمستان تنش لرز لرزان دلش پر سرود و ترانه . عوض می کنم خویش را با اقاقی که در سوزنی سوز سرمای دی ماه جوان است و جانش پر است از جوانه . عوض می کنم خویش را با کبوتر – نه با فضله های کبوتر کزان می توان خاک را بارور کرد و سبزینه ای را فزون تر . بسی دور رفتم ؛ بسی دیر کردم من آن بذر بی حاصلم کاین جهان را نه تغییر دادم نه تفسیر کردم . عوض می کنم هستی خویش را با – هر آن چیز از زمره ی زندگانی ، هر آن چیز با مرگ دشمن ، هر آن چیز روشن ، هر آن چیز جز « من » . "دکتر شفیعی کدکنی"
دلم خوش است به گل های باغ قالی ها
که چشم باران دارم ز خشکسالی ها
به باد حادثه بالم اگر شکسته٬چه باک!
خوشا پریدن با این شکسته بالی ها!
چه غربتی است٬عزیزان من کجا رفتند؟
تمام دور و برم پر ز جای خالی ها
زلال بود و روان رود رو به دریایم
همین که ماندم، مرداب شد زلالی ها
خیال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود
که دل زدیم به دریای بی خیالی ها
قیصر امین پور
|
|
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و ا ندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه ء پر تو ذاتم کردند
باده از جام تجلى صفاتم دادند
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و این ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده ء این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
بعد ازین روى من و آینه ء وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ء ذاتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم مى ریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحر خیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت
یکچند نیز خدمت معشوق و می کنم
***
فردا کنکور دارم ولی عین خیالم نیست
اصلا دلم نمی خواد برم دانشگاه
همینجوری بهتره
آزاد و رها
میخوام زندگی کنم
نمی خوام تو اوج جوونی حق زندگی و عاشقی رو ازم بگیرن
پس زنده باد رهایی
درود بر شما و خودم
من سالهای سال مُردم
تا اینکه یک دم زندگی کردم
تو میتوانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری؟
"قیصر امین پور"
دیدم تو خواب وقت سحر
شهزاده ای زرین کمند
نشسته بر اسب سفید
می اومد از کوه و کمر
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش
کاشکی دلم رسوا بشه دریا بشه این دو چشم پر آبم
روزی که بختم وا بشه پیدا بشه اون که اومد تو خوابم
شهزاده ی رویای من شاید تویی
اون کس که شب در خواب من آید تویی تو
از خواب شیرین ناگه پریدم
او را ندیدم دیگر کنارم به خدا
جانم رسیده از غصه بر لب
هر روز و هر شب در انتظارم به خدا
دیدم تو خواب وقت سحر
شهزاده ای زرین کمند
نشسته رو اسب سفید
می اومد از کوه و کمر
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش
می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش
دانلود شهزاده ی رویا با صدای شهاب حسینی
همه چی آرومه
من چقد خوشبختم
خدای من خیلی دوست دارم
خیلی ماهی
خیلی گلی
قربونت برم
بووووووووووووسس برای اهورا مزدای مهربونم