سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

زندگانی

   
آسمان آبی تر 


 آب آبی تر 


من درایوانم رعنا سر حوض
 

 رخت می شوید رعنا 


برگ ها می ریزد
 

 مادرم صبحی می گفت :‌
 

موسم دلگیری است
 

 من به او گفتم : زندگانی سیبی است ‚ گاز باید زد با پوست 


 زن همسایه در پنجره اش تور می بافد می خواند 


 من ودا می خوانم گاهی نیز 


 طرح می ریزم سنگی ‚ مرغی ‚ ابری 


آفتابی یکدست 


 سارها آمده اند
 

تازه لادن ها پیدا شده اند 


من اناری را می کنم دانه به دل می گویم 


خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود
 

می پرد در چشمم آب انار : اشک می ریزم 


 مادرم می خندد
 

 رعنا هم.. 

 

 

"سهراب"
 

نظرات 2 + ارسال نظر

کلا هنری هستی و می نویسی
از بازیگر و خواننده و نقاش و.............

دوست عزیز سلام وبلاگ بسیار زیبا و عالی داری واقعا لذت بردم . من از وبلاگ نویس هایی مثل شما خیلی خوشم میاد. اگر خواستی منم یه وبلاگ درب و داغون دارم. یه سر بزن . اگر هم خوشت اومد به اسم وبلاگم لینکم کن.ممنونم http://www.dancersite.mihanblog.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد