بر سَر ِ آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
بگذرد این روزگار تلخ تر از زَهر
بار دگر روزگار چون شِکَر آید
بلبل عاشق! تو عمر خواه, که آخِر
باغ شود سبز و شاخ ِگل به بَر آید
صبر و ظفر, هر دو دوستان قدیمند
بر اثر ِ صبر نوبت ِ ظفر آید
صالح و طالح متاع خویش نمایند
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
خلوت دل نیست جایِ صحبتِ اضداد:
دیو چو بیرون رود فرشته درآید!
بر در ِاربابِ بیمروتِ دنیا
چند نشینی که خواجه کِی به درآید؟
صحبتِ حکام ظلمتِ شبِ یلداست,
نور ز خورشید خواه, بو که برآید!
غفلتِ حافظ در این سراچه, عجب نیست:
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
درودهای فراوان به مدیر مسئول محترم:
همکاران عزیز، شما را به وبلاگ ره روان بابک خرمدین با مقاله جدید دعوت می کنم از نقدهای خوبتان دریغ نورزید با تشکر همکار شما منیژه
http://manijehaskvyy.blogsky.com/