سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

حکایت ظریف و بخیل

ظریفی به در ِ خانه ی بخیلی آمد و چشم بر درز در نهاد 

 

  

 دید که خواجه طبقی انجیر در پیش دارد و به رغبت تمام می خورد. 

 

 ظریف، حلقه بر در زد. خواجه طبق انجیر را در زیر دستار پنهان کرد و ظریف آن را  

 

دید. 

 

 

 پس برخاست و در بگشاد ظریف به خانه ی او در آمد و بنشست.  

خواجه گفت: چه کسی و چه هنری داری؟  

 

گفت: مردی حافظ و قاری ام و قرآن را به ده قرائت می خوانم  

 

 

و فی الجمله آوازی و لهجه ای نیز دارم.  

 

 

خواجه گفت: برای من از قرآن آیتی چند برخوان. 

  

 

ظریف بنیاد کرد که : والزیتون و طور سینین و هذا البلد الامین. 

 

 خواجه گفت:«والتین» کجا رفت؟ 

 

 

 گفت: «در زیر دستار»! 


 

پ ن:ظریف یعنی انسان زیرک و نکته سنج  

 

در نکوهش بخل 

 

 

آیه: والتین والزیتون و طور سینین و هذاالبلد الامین

 

«لطائف الطوائف» فخرالدین علی صفی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد