شاعر نیستم
ننوشته ام به کاغذ خطی
قطره ی اشکم را
می دهم دست صبا
می برد سوی سپهر
و خدا از باران می سراید شعری
می نویسد آنرا
روی یک برگ درخت
می نویسم آنرا
پای دیوار بلند قلبت
و تو می پنداری
بچه ای بازیگوش
می سراید شعری
دوست بارانی ام "مهدی"
مدیر بلاگ " رویای زنبورهای وحشی"
سلام دوست عزیزم باران
نمی دونی چقدر خوشحال شدم وقتی شعرم و تو وبلاگت خوندم
اصلا به نظرم خیلی قشنگ تر شد (الان آخرت غرورماااا)
و چقدر خوب انتخاب کردی این شعر و که واژه باران داشت
"و خدا از باران می سراید شعری"
مطالب دلنشینی بود لذت بردم