سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

سفرنامه ی باران

باران که بیاید همه عاشق هستند

صبح آمده ست و برخیز

صبح آمده ست برخیز 


 بانگ خروس گوید
 

وینخواب و خستگی را 


 در شط شب رها کن 


 مستان نیم شب را 


 رندان تشنه لب را 


 بار دگر به فریاد
 

 در کوچه ها صدا کن
 

خواب دریچه ها را
 

 با نعره ی سنگ بشکن
 

بار دگر به شادی 


 دروازه های شب را 


 رو بر سپیده 


 وا کن
 

 بانگ خروس گوید 


 فریاد شوق بفکن 


زندان واژه ها را دیوار و باره بشکن
 

و آواز
 

عاشقان را
 

 مهمان کوچه ها کن 


زین بر نسیم بگذار 


تا بگذری از این بحر 


وز آن دو روزن صبح 


 در کوچه باغ مستی 


باران صبحدم را 


 بر شاخه ی اقاقی 


 آیینه ی خدا کن 


بنگر جوانه ها را آن ارجمند ها را 


کان تار و پود چرکین 


باغ عقیم دیروز
 

اینک جوانه
 

آورد 


بنگر به نسترن ها 


 بر شانه های دیوار
 

 خواب بنفشگان را 


 با نغمه ای در آمیز
 

 و اشراق صبحدم را 


در شعر جویباران 


از بودن و سرودن 


 تفسیری آشنا کن 


بیداری زمان را 


 با من بخوان به فریاد
 

 ور مرد خواب و خفتی 


 رو سر بنه به
 

بالین تنها مرا رها کن
 
 "دکتر شفیعی کدکنی" 

طلوع خورشید 

نظرات 1 + ارسال نظر
بابک 1389/02/05 ساعت 11:49

باران عزیز
احساس می کنم جای اشعار عاشقانه فریدون مشیری خالیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد