تا آخرین ستاره ی شب بگذرد مرا
بی خوف و بی خیال بر این برج خوف و خشم
بیدار می نشینم در سرد چال خویش
شب تا سپیده خواب نمی جنبدم به چشم
***
شب در کمین شعری گمنام و نا سرود
چون جغد می نشینم در زیج رنج کور
می جویم اش به کنگره ی ابر شب نورد
می جویم اش به سوسوی تک اختران دور
***
در خون و در ستاره و در باد ، روز و شب
دنبال شعر گمشده ی خود دویده ام
بر هر کلوخ پاره ی این راه پیچ پیچ
نقشی ز شعر گمشده ی خود کشیده ام.
" احمد شاملو "
سلام
روحانى نسبت به برهنگى و رابطه طبیعى دو جنس حساسیت دارد، اما از کنار فقر و فلاکت مى گذرد..
سبز باشید.